یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

خرداد پر خاطره

بعد از چند هفته دوباره سحر خیز شدم.هیچ صدایی نمیاد به جز نفس های پسرم که کنارم خوابیده و هو هوی کبوتر ها و هرازگاهی صدای گنجشک ها.آفتاب هم کم کم داره به دیوار حیاطمون می تابه و من از پشت پرده حریر اتاقمون محو همه ی زیبایی ها میشم.هوا یکم گرم شده.پنکه  رو روشن میکنم اینطوری دیگه صدای هیچ چیزی به جزش چرخش پره های پنکه  و صدای لق بودن محافظ فلزی اش که هرازگاهی میاد و قطع میشه نمیاد.حتی صدای ماشین لباسشویی که صبح زود روشن کردم تا قبل از بیدار شدن امیروالا کارش تموم بشه وگرنه باید مثل دیشب روی پله های آشپزخانه بشینم و سد راهش بشم برای خاموش کردنش و وقتی شوهرم ازش میپرسید میخوای خاموشش کنی؟اون هم در نهایت صداقت میگفت :آلی(آره)،غش غش بخندم.

این تعطیلات خواهر بزرگه اومده بودن خونه امون.از قبل یکسری دلخوری ها بین شوهرهامون بود که با اومدنشون خداروشکر اوضاع خیلی خوب شد.خیلی لذت بخشه وقتی چند روز مهمون داشته باشی و کلی بهت خوش بگذره.روز اول که هنوز ماه رمضون بود ،رفتن به عمو و اینای شوهرخواهرم سر بزنن و تا آخر شب نبودن.روز دوم توی خونه مشغول شیرآلات شدیم روز سوم هم به قصد فشم رفتیم و وسط راه از ترافیک یه جایی وایسادیم نهار خوردیم و برگشتیم.رفتیم تجریش و خرید.شام هم خوردیم و برگشتیم.روز چهارم هم که مهمان هامون عزم رفتن داشتن و نهار دلمه و آش پختم و رفتن.برای جاری و همسایه امون هم آش دادم.اونهام شکر پنیر اردبیل و قهوه بهم دادن.عاشق اینجور خاله بازی هام.

داشتم یک نوشته از پارسال خرداد رو میخونم که چطور متعجب بودم از اوضاع گرونی و طلای۲۰۰ هزار تومنی.ولی امسال با طلای ۴۰۰هزار تومنی خیلی آروم کنا ر اومدیم و باورمون شده که وضع همینه و جای گله و شکایت هم نیست.

کتاب جنگجوی عشق رو دارم میخونم و به خاطر اسباب کشی خیلی طولانی شد.کتاب جالبیه و محتوای جدیدتری داره نسبت به رمان های عامیانه ولی خب غالب رمان های امریکایی از اخلاقیات و فرهنگ ما خیلی دور هستن.مثل بچه دار شدن قبل از ازدواج که من خیلی جاها دیدم و خوندم.توی فرهنگ ما این بچه حروم زاده است ولی مثلا این کتاب برای این کار زیباترین تعبیر رو میاره و مینویسه :"چشم هایم را می بندم و مریم را به یادمیآورم.او کودکش را بغل گرفته و لبخند میزند.چشمهایش میگوید هیچ کس از دست من عصبانی نیست.آنها فقط در انتظار یک بله بوده اند.او می گوید که زمان آغاز کردن است.اما من می ترسم و گیج ام.من یک جوان مجرد حامله ام.مریم می گوید:خب منم همین طور.و بعد از آن همان طور که روی زمین می نشینم یادم می آید که امروز روز مادر است".. ولی واقعا این تعبیر گستاخانه نیست؟؟