یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

آرامش


وقتی خوب به زندگی ام فکر میکنم میبینم که همه چیز عالیه و کلی پیشرفت و اتفاقات خوب توی زندگی ام افتاده . فقط تنها چیزی که بعضی وقت ها میاد گوشه ی ذهنم تا ناامیدم کنه اینه که چند سالی این وسط از دستم در رفته و اگه سه چهار سال پیش اینجایی که الان هستم بودم دیگه هیچ حرفی برای نا امیدی نمیموند. 

از بیست سالگی ام تلاش کردم یکسری روحیات و اخلاقیات آزار دهنده رو توی خودم از بین ببرم و خیلی خیلی موفق بودم . من یک دختر صبور و آروم و عصبی و حساس بودم ! آروم و عصبی !! دقیقا چه طوری میشه این دوتا رو باهم بود ؟ ولی من بودم. با دیگران چنان آرامش و ملایمتی داشتم که همه اش میشد حرص و عصبانیت با نزدیکان، هیچ وقت اونروزی رو که  یه دختر بچه ٨-٩ ساله بودم در اوج عصبانیت وقتی خواهر بزرگه در اتاق رو بسته بود و من هرچی در میزدم باز نمیکرد و من با مشت شیشه در رو شکستم یادم نمیره .... و اینکه میتونم این حرفها رو اینجا بگم خودش نشون میده که من پذیرفتم عصبی بودم و اصلاحش کردم. الان در مقابل رفتارهای امیروالا که گاهی آدم رو عمیقا عصبی میکنه خونسردم و سکوت میکنم و نهایتش یه نگاه سنگین بدون حرف ! مثل امروز که از توی تراس دمپایی پرت کرد سمتم و درست خورد وسط سرم  شاید واقعا خنده دار باشه ولی وقتی فکر میکنی که ممکنه این حرکت با یه وسیله ی خطرناک روی یک نفر  دیگه انجام بشه نیاز به جدیت داره ! خودش کلی ناراحت شد از کارش و کلی بوسم کرد و برای شاد کردن همه ی صبحانه اش رو خورد و مدام میگفت بخند مامان . و من نهایت دعوام این بود که بهش گفتم که به خاطر کار بدی که انجام داد خیلی ناراحت شدم. و بی نهایت عذاب وجدان دارم به خاطر رفتارهای اشتباهم درست پارسال همین موقع ها...

و حالت آزار دهنده ی رفتاری ام که خیلی برای از بین بردنش تلاش کردم و حدود ٨٠-٩٠ درصد هم موفق بودم، حساسیت بیش از حد بود! هفته ی پیش مامان بابام مهمونم بودن و دو روزی هم خواهر بزرگه اومد، شوهر خواهر بزرگه خیلی پرتوقعه و خیلی راحت دیگران رو مسخره میکنه و به بدترین شکل ممکن انتقاد میکنه و به زور حرف خودش رو به کرسی میشونه! مثلا همسرم واسش از تصمیم من برای استفاده از فاضلاب آب تصفیه حرف زده بود و اونم کلی خندید و مسخره کرد که شدنی نیست و شب هم دوباره در جمع که برادر شوهر هم بود با تمسخر از ایده ی من حرف زد و برادر شوهر هم خندید و گفت آره بابا این که شدنی نیست اصلا! و من سکوت کردم و توی دلم گفتم هر چی دوست دارید بگید من کار خودمو میکنم ! با آدمهای این مدلی اصلا نباید بحث کرد ، کسی که ٥٠ سالشه از تو که ٢٠ سال ازش کوچک تری هیچ حرف منطقی ایی رو نمیپذیره پس چرا باید انرژی و اعصاب خودم رو صرف قانع کردن کسی بکنم که نمیخواد بپذیره ! 

حالا  ایده من چی بود ؟ آب تصفیه سه برابر حجم آبی که مصرف میکنیم رو به عنوان فاضلاب دفع میکنه ، که این آب کاملا تمیز و شفاف و خوبه که فقط املاح زیادی داره ، من آب فاضلاب تصفیه رو جمع میکردم توی ظرفهای مختلف و برای آبیاری باغچه استفاده میکردم ولی خب خیلی کار سختی بود، برای همین حدود سی متر شلنگ گرفتیم و کشیدیم تا توی باغچه ، یه شلنگ خیلی باریک که توی دید هم نیست، اینطوری خودش مسقیم باغچه رو آبیاری میکنه . به همین سادگی . برادر شوهر اومد و سیستم مارو دید و به فکر افتاد که خودشون هم همین کار رو بکنن ، توی دلم خندیدم و گفتم شما نبودی که مسخره میکردی ؟

این یکی از کوچک ترین رفتارهای روی اعصاب شوهر خواهر بزرگه است . و این چند روز که مهمان من بودن تمام تلاشم این بود که رفتارهای اشتباهشون ناراحتم نکنه و بعد از رفتنشون هم حرص نخورم که چرا اینطور کرد و اونطور بود و ... و چقدر هم اینطوری آرامش دارم. 

حتی یک شب پدر شوهر زنگ زد و من برخلاف همیشه که استرس میگرفتم حالا چی میگن که خانواده ی من اینجان و .... اصلا واسم مهم نبود و باخودم گفتم هر کس هرطور دوست داره فکر کنه و رفتار کنه من فقط مسئول درست رفتار کردن خودمم و نمیدونید که چقدر اینطوری آروم ترم :)

عکس نوشت : وقتی صبح زودتر از شوهرم توی کوچه است که بره بیرون چاره ایی نمیمونه جز اینکه بریم پارک.دست درد گرفتم از بس کل پارک رو ضدعفونی کردم.