یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

بازیابی

دوشب خونه ی برادر شوهر بودم. همسرم صبح ساعت ۶/۵ میرفت و شب ساعت ۷ میومد . روزها هم امیروالا با دخترشون بازی میکرد و از این لحاظ خیلی خوب بود. روز سوم رفتیم دنبال همسرم و برگشتیم خونه. وقتی رسیدیم همسرم کارهاشو کرد رفت شیفت . هنوز از لحاظ روحی حالم خوب نبود. این دفعه خیلی افسردگی بعد از زایمان رو حس کردم و فشار روحی زیادی روم بود میتونم بگم هیچ برهه ایی از زندگی ام اینقدر طولانی از زندگی خسته نشده بودم و ترس بهم غلبه نکرده بود. شب ها از ترس به سختی خوابم میبرد و خوابهای عجیب و ترسناک !!

فردا صبح دوباره راه افتادیم سمت اراک و همسرم پیاده شد و ما سه تا رفتیم خونه برادر شوهرم. 

با جاری ایم توی این چند روزه خیلی حرف زدم و این اولین باری که توی این چند سال من و این جاری ام با هم تنها کلی حرف  میزدیم و احساس کردم خیلی به هم نزدیک شدیم. بعد از ظهرش با برادر شوهرم راه افتادیم سمت خونه ی مادرشوهر. شب رو اونجا بودیم و فردا صبح خواهر شوهر اینا هم اومدن و شب من با اونها رفتم خونه ی بابام. 

دو هفته اونجا بودم و از لحاظ روحی خیلی حالم بهتر شد و کمی خودم رو پیدا کردم. ولی یکسری خلا ها بود از طرف همسرم که پر نمیشد و من خیلی تلاش کردم که اونقدر خودم رو قوی کنم و عاشق خودم که حالم خوب بشه. توی اون مدت دوهفته امیرحافظ رو هم ختنه کردم و خواهر وسطیه هم زایمان کرد.و روزهای خیلی شلوغی داشتم و اصلا فرصت درس خوندن نداشتم و این باعث شد خیلی عقب بیافتم.

ای کاش ۲۴ ساعت یکم واسه من بیشتر بود تا بتونم به کارهام برسم.

کلی تغییرات درونی کردم و خیلی دوست دارم ازش بنویسم و منتظرم زمان خالی هستم.