یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

خانه سازمانی ۲

به چندتا نقاش زنگ زدیم برای نقاشی خونه و قرار شد یکی از اونها فردا بیاد. همسرم فرداش خونه رو نشونش داد و نقاش گفت خیلی کار داره ،  دو سه روزه جمع نمیشه . خیلی زیر سازی میخواد. قرار شد سقف  رو  هم رنگ بزنه چون اگه نمیزد وصله ناجور بود. 

همسرم به صاحب خونه هم زنگ زد و گفت ۱۰ روز دیرتر خونه رو تحویل میدیم. اون هم که هنوز مستاجر پیدا نکرده بود قبول کرد. رنگ و نقاشی یک هفته زمان بردبا هزینه ایی نزدیک به ۱۲ میلیون . که قرار شد بعدا هزینه رو  پرداخت کنن. در سرویس بهداشتی و حمام رو هم اومدن عوض کردن .

همسرم باید به مدت ۴ روز میرفت رشت . هفته ی اول به خاطر مشکل گرمایش و گاز رفتنش کنسل شد و درست وسط کارها و امتحانات من همسرم هم رفت رشت ، برای امتحان جامع دکتری. 

من بودم و مامانم که خیلی کاری از دستش برنمی اومد و بچه ها و جعبه هایی که دونه دونه به سختی جمع میشد و روی هم چیده میشد. 

روی اکثر جعبه های جای نقاشی والا و خط خط های یارا بود. روزها و شب های سختی بود ولی گذشت. امتحانات من هم تموم شد . هر چند اصلا اونچیزی نشد که باید ... 

بعد از آخرین امتحانم با همسرم و بچه ها رفتیم کابینت خریدیم. یارا پیش مامانم نمی موند برای همین رویه ی ما با اومدن مامانم خیلی هم عوض نشد. حدود ۷ میلیون هم کابینت ها شد . که متاسفانه به خاطر هزینه کمتر کابینت های خیلی خوبی نتونستیم بخریم. ظاهرشون خوب و قشنگه ولی چقدر کارایی داشته باشه نمیدونم. 

خیلی با سرعت همه ی وسایل رو ۱-۲ روزه جمع کردیم. هفته ی پر برفی در انتظارمون بود . قرار بود ماشین ساعت ۴ بیاد که باهامون تماس گرفتن که اگه میتونید ۱۲ بیاد چون شب برف میاد. 

اومدن و مثل روال همیشه گفتن اسباب هاتون خیلی زیاده و جا نمیشه. گفتم من با یه ماشین همه ی این وسایل رو  از تهران اوردم. بعدا متوجه شدیم تبریز برای اینکه چندبار ماشین بگیرن ،ماشین های اسباب کشی اشون کوچیکه . برای همین وسایل ما هم برای اولین بار جا نشد و اندازه ی ۲-۳ تا وانت موند .... 

همسرم و والا رفتن تا با همکار همسرم که نصاب کابینت هم بود کابینت ها رو نصب کنن. همه چیز رو جمع کرده بودیم و  یک فرش هم مونده بود که شب بخوابیم. من و مامانم و یارا خوابیدیم. همسرم ساعت ۲،  اومد خونه .... صبح هم ساعت ۸ یکسری از وسایل رو بردیم و رفتیم. یه وانت هم گرفتیم و مابقی رو اوردیم. 

اوضاع بهم ریخته خونه آدم رو گیج میکرد. از اپلیکیشن آچاره یه خانم تمیزکار گرفتم که کمک ام باشه. از طرف اداره هم آقایی اومدو شیرآلات رو عوض کرد و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی رو نصب کرد. روز اول فقط تونستیم یه جایی برای خواب واسه خودمون درست کنیم. همسرم شیفت بود و رفت . من هم تا صبح چند بار از صدای پارس سگ ها بیدار شدم. انگار فهمیده بودن همسایه جدید دارن. برای خوش آمد گویی تا صبح زیر پنجره ما پارس کردند و زوزه کشیدن. 

صبح که شد برف شدت گرفت. از سقف انباری آب چکه میکرد و کلی از کارتونها و وسایل انباری خیس شده بود.همسرم رفته بود یکسری کار بانکی انجام بده و موکت بخره .  یه کارگر گرفتم  و وقتی همسرم اومد  با هم همه ی وسایل انباری رو اوردن بیرون و کابینتهای قبلی رو چیدن توی انباری و وسایل رو توی کابینت چیدن. و روی سقف انباری رو هم پلاستیک کشیدن تا در اولین فرصت ایزوگام کنیم. 

نصاب موکت اومد و تاشب درگیر جابه جایی وسایل بودیم. چون باید وسایل رو میبردیم توی اتاق تا موکت های حال نصب بشه و دوباره وسایل رو می چیدیم.  واقعا بدون کمک آقای کارگر اون حجم از کار نشدنی بود. مخصوصا که یارا کل روز رو بغل من بود. 

یارا به طور کلی به من وابسته است . ولی از اون روز که مامانم اومد و همسرم رفته بود رشت و من مجبور شدم ۳-۴ ساعتی بچه ها رو پیش مامان بزارم و برم امتحان بدم و برگردم این وابستگی خیلی شدید تر شد . طوری که ۷۰٪ زمانی که بیداره رو باید بغل من باشه . 

خونه یکم سر و شکل گرفت و از اون مخروبه ی روز اول همه چیز خیلی قشنگ تر بود. مخصوصا که دیوار ها خیلی خوب نقاشی شده بودن. ولی هرشب به سختی خوابم می برد و فکر و ترس نمیذاشت خواب آرومی داشته باشم. حتی میترسیدیم توی اینترنت سرچ کنم و راه های جلوگیری از ورود این موجودات موذی رو بخونم.