یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

از بچه ها

میخواد بره بیرون، اول بره دنبال دوستش و بعد باهم تو محوطه بازی کنن. میگه شلوارم خوبه ؟ 

شلوار آبی سه خط که زمان بچگی ماهم بود، فکر میکنم میره بیرون کثیف میشه پاره میشه ، پس همین خوبه .

میگم خوبه فقط باید کاپشن بپوشی

با جملاتی که سعی میکنه به هم ربط اشون بده بهم میفهمونه که با کاپشن سخته برای همین تصمیم میگیریم هودی بپوشه . هودی رو که میپوشه دوباره میگه : شلوارم یکم بد نیست ؟

میبینم خیلی بد شده ، میگم چرا ، برو شلوار طوسی ات رو بپوش.

با خودم فکر میکنم تو کی این قدر بزرگ شدی که واسه بیرون رفتن به تیپت اهمیت میدی ، که می بینم با موهای شونه کرده جلوی در نشسته و ازم میپرسه درست پوشیدم ؟

امروز یارا  اولین جمله ی دو کلمه ایی اش رو گفت " مال منه "

والا که کوچیک بود خیلی تلاش میکردم قبل از ۲ سالگی تلویزیون و گوشی نگاه نکنه ولی خصوصا توی جمع های خانوادگی خیلی موفق نبودم و برخلاف تلاشم همیشه جمله ی روی اعصاب "بچه ام گناه داره بزار ببینه " رو میشنیدم. خود والا هم عاشق کارتون و گوشی بود. و قبل از دوسالگی کم و خودم حتی گاهی در حد خیلی کم واسش کارتون میذاشتم . نقطه مقابل والا ، یارا که اصلا علاقه ایی به کارتون و غیره نداره . دوست داره وقتی با موبایل حرف میزنیم گوشی رو بگیره و حرف بزنه ، دوست داره با گوشی واسش آهنگ بزاریم ولی اصلا با کارتون و گوشی مشغول نمیشه ، اوایل والا که میخواست کارتون ببینه میگفتم فقط وقتی یارا خوابه ولی وقتی دیدم حتی کارتون روشن هم باشه نگاه نمیکنه ، کار من خیلی راحت شد از تعقیب و گریزهای ندیدن مدیا. 

چند روز پیش والا داشت head,shoulder,knees  and toes  میدید که دیدم یارا رفت کنارش وایساد و با جدیت شروع به انجام حرکات انیمیشن کرد ، بدون اینکه بهش یاد بدم یا ازش بخوام، کاری که من هرچقدر والا رو تحریک میکردم انجام بده ولی اون فقط مینشست و نگاه میکرد.

اینقدر تفاوت واسم واقعا جالبه.