ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزهای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم چه روحی و چه جسمی.ولی خدا رو شکر الان خیلی همه چیز آرومه.ولی خیلی کار دارم.دلم میخواد سر فرصت با حوصله بیام و بنویسم برای همین هر روز به تعویق می اندازم نوشتن رو.
صرفا جهت ثبت وقایع:اسباب کشی انجام شد و بعد از یک هفته اوضاع خونه تقریبا مرتبه.ولی هنوز کلی تمیز کاری دارم.امروز پسر همسایه امون اومد خونه امون و با امیروالا بازی میکردن.بعد هم مامانش صداش زد و امیروالا هم دنبالش.رفتن توی کوچه.
کار این روزهای امیروالا فقط اینه که یا پشت در حیاط یا پشت در خونه وایسه و بگه ددر.
دیشب سرمیز شام بودیم که یهو کتری ام سر رفت.شتاب زده بلند شدم که زیرش رو خاموش کنم که امیروالا گفت:بدو مامان.
الان هم خسته از تمیزکاری آشپزخونه روبروی کولر نشستم و حسابی هم سرما خوردم.