یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روزهای آخر

دیروز  رفته بودیم برای همسرم عینک بخریم و از جایی که امیروالا عاشق عینک توی مغازه شگفت زده شده بود و عینک میخواست.منم بهش گفتم برو به آقا بگو بهت عینک بده. و در کمال ناباوری دیدم از پشت پیشخوان دنبال فروشنده راه افتاده بود و مدام صداش میکرد.آقا...آقا... ولی آقای فروشنده بهش اخم کرد.امیروالا هم اومد سراغ من.چند دقیقه بعد آقای فروشنده رفت و واسش بادکنک اورد.یکم با بادکنک بازی کرد ولی بازم عینک میخواست.به فروشنده گفتیم واسش عینک بیاره و اونم عینک ها رو زد و چند دقیقه روی چشمش بود و خسته شد برگردوند.از جایی که عینک همسرم گرون شد واسه امیروالا عینک نخریدیم(شاید هنوز پذیرفتن این قیمت ها خیلی راحت نباشه ولی عینک همسرم ۱میلیون و ۳۰۰ بود و عینکی که برای امیروالا میخواستیم ۲۱۰ تومن...)وقتی خریدمون تموم شد و خداحافظی کردیم امیروالا رفت پشت پیشخوان و آقای فروشنده رو صدا زد.عمو...عمو... و باهاش خداحافظی کرد. و من واقعا عشق کردم از اینکه اینقدر خوب ارتباط برقرار میکنه و هنوز باورم نمیشه اینقدر خوب تونست خواسته اش رو از یک غریبه بخواد.

این روزها شدیدا درگیر جمع کردن وسایل بودیم.صبح تا بعد از ظهر مشغول بودیم و بعد از ظهر کلاس زبان و بعد افطار و خستگی... این مدت اصلا حواسم به امیروالا نبود برای همین پسرم یکم بی حوصله بود نبود باباش هم مزید علت میشد.ولی خدا رو شکر امروز بالاخره تموم شد.قرار بود امروز بریم تهران ولی کابینت های خونه مقصد هنوز آماده نشدن.برای همین همسرم با یکسری وسیله با مادر شوهر رفتن و من با مامان بابام قراره هر وقت خونه آماده شد بریم.کلاس زبانمم تموم شد و این یک هفته اصلا فرصت نکردم زبان بخونم الان هم لابه لای این همه کار اصلا تمرکز و انگیزه زبان خوندن ندارم.و ایشالله وقتی توی خونه ی جدیدرفتیم دوباره شروع میکنم و دارم به این فکر میکنم چقدر زندگی بدون انگیزه و هدف کسل کننده است.

فردا هم کلی کار بانک و بیمه و اینها دارم.امیدوارم فردا کابینت ها آماده بشه و ما فردا راه بیافتیم.

زندگی من جوری شده که یقینا اعتقاد پیدا کردم آدم از یک لحظه بعدش هم خبر نداره...

نظرات 5 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 1 خرداد 1398 ساعت 11:05

انشالله توی شهر جدید و خونه ی جدید به سلامت زندگی کنید و براتون بهترین خاطرات رقم بخوره

ممنون عزیزم.امیدوارم

نگین چهارشنبه 1 خرداد 1398 ساعت 11:04

وااای خدایی فروشنده ها هم از این بالا پایین رفتن قیمتا سو استفاده میکنن! چون خدایی هرجور حساب میکنم این نوع بالا رفتن قیمت عینک منطقی نیست مگر واقعا عینکی که گرفتید عینک خاصی باشه یا لنز خاصی داشته باشه. منظورم اینه در غیر این صورت قیمت عینک معمولی هیچ جوره نمیتونه به این قیمت برسه. چرا رحم نمیکنن مردم به هم؟!‌
آخه من اینجا بهترین عینک رو خریدم و مارک هست اما با شیش برام پونصد یوان درومد!‌ ینی یک میلیون صد!‌ تازه میگم عینک من مارک هست اگر نه قیمت عینک های معمولی چینی (‌که جنسشونم خوب باشه ) با شیشه نهایتا دویست یوان بشه!‌ ینی پونصد هزار تومن!!! من فکر هم نمیکنم از جایی به جز چین بتونن عینک و لنز وارد کنن به خاطر تحریم

اینجا غالبا عینک ها چینی و بی کیفیته... دیگه خودتم میدونی
این عینک هم ساخت چین هست ولی از نوع خوبش.میگن ایتالیایی ولی میدونیم که چین میزنه.دیگه داریم عادت میکنیم به این وضع...همه چیز همین وضعیته.کی فکر میکرد پراید بشه ۵۰-۶۰ ملیون

آواره دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 ساعت 14:57

واقعا مگه مجبورین عینک یک میلیونی بخرین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینطور که من فهمیدم خیلی هم اوضاع اقصادیتون جالب نیست،پس چرا این هزینه ها رو میکنین؟؟؟؟عینک ارزون تر بخرین خووووو

من اعتقاد دارم یکسری هزینه ها ارزش داره و سلامتی چشم یکی از اونهاست
وقتی عینک بی کیفیت ۴۰۰هزار تومن بود...وقتی من دسته ی عینکم رو دادم درست کنن و شد ۲۰ هزار تومن... خودتون بقیه اشو بدونید.و من ترجیح میدم چیزی رو نخرم تا اینکه بی کیفیت بخرم و بابتش پول بدم.یه ضرب المثل هست میگه اونقدر پولدار نشدم که چیز ارزون بخرم.
البته من فقط قیمت رو نوشتم ولی از پرداختی خودمون چیزی نگفتم.این عینک با یکسری شرایط واسمون ۳۰۰هزار تومن در اومد ولی قیمت اصلی اش همون بود که عرض کردم.پس زود قضاوت نکنید.
در ضمن ما خداروشکر وضعیت اقتصادیمون خوبه ولی با این شرایطی که پیش اومده واقعا وضعیت خوب داشتن بی معنیه

پری شنبه 28 اردیبهشت 1398 ساعت 11:33

وای چقدر قیمت ها باورنکردنیه!!واقعا ما به کجا رسیدیم که یه عینک شده این قیمت؟
آخر نوشته تون خیلی جالب بود،یه لحظه یاد پرنده ها افتادم که همیشه دارن کوچ میکنن،از این فصل به اون فصل،فقط خوشبحالشون مثل ما این همه وسیله ندارن

واقعا با این اوضاع زندگی خیلی سخت شده
تشبیه جالبی بود
بعضی وقت ها فکر میکنم کاش زندگی ماهم مثل اروپایی ها بود.خونه ی مبله کرایه میکردیم.اینطوری توی خیلی از هزینه ها صرفه جویی میشد و زندگی چقدر راحت تر میشد
تازه دیگه جهاز دادن هم بی معنی میشد

انسان شنبه 28 اردیبهشت 1398 ساعت 00:40 http://1398siyah.blogsky.com

الهی که همیشه خوش باشی خواهر جون

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.