یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

جشن فارغ التحصیلی

با همسرم داریم از سرکار بر میگردیم، من پشت فرمونم ، همکارهامونم باهامون اومدن ، اوایل شاید حس بدی بهم دست میداد از اینکه چهار تا پسر توی ماشین نشسته باشن و من رانندگی کنم ولی  کم کم دیدم چرا تعریف اشتباه از اتفاقات خوب داشته باشم، من از رانندگی لذت میبرم ، حالا دید و یا تعریف بقیه هر چی میخواد باشه چه اهمیتی داره ؟

از توی مانیتور میبینم که همسرم زل بهم ، به دستهام که روی فرمونه ، با یه لبخند، میگم چی شده ؟ میگه یاد دوران دانشجویی امون افتادم، یک لحظه غرق اون روزها میشم و میرم توی شانه جاده ...

بالاخره همسرم فوق لیسانسش تموم شد و مدرکش رو گرفت  و من برای فارغ التحصیلی اش یک هدیه ی فوق العاده خریدم و میخوام یه جشن کوچولوی دوتایی و اگر امیروالا بیدار بود سه تایی بگیریم ، حسابی ذوق زده ام