یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

هدیه فوق لیسانس



تصمیم داشتم کیک درست کنم و با هدیه همسرم رو سرپرایز کنم اما از جایی که هم من، هم همسرم دلمون طاقت نمیاره و سریع لو میدیم شب قبلش بهش گفتم فردا میخوام سورپرایزت کنم :))

صبح امیروالا رو گذاشتم خونه ی مامانم و خودم اومدم خونمون کیک درست کردم و هدیه ی همسرمو کادو کردم و برایش یادداشت نوشتم، کیک ام خراب شد ، برای همین همه ی خستگی به تنم موند، آلودگی هوا هم حالم را بدتر کرد و اصلاً حال و حوصله نداشتم و فقط سرم درد میکرد ، از اون همه نقشه ایی که کشیده بودم دیگه هیچ انگیزه ایی نداشتم، کیک خراب و سورپرایز لو رفته ، فقط هدیه ام مونده بود ، باز نا امید نشدم، نت برگ خریدم و باخودم گفتم توی کافی شاپ بهش کادو رو میدم ، اینجوری غافل گیر هم میشه، بعد از ظهر امیروالا خونه ی مامانم خوابید و من با همسرم به اسم دراوردن آمار سبد کالایی که هنوز بهمون تعلق نگرفته از خونه بیرون زدیم، همسرم با تعجب گفت مگه نمیخوای بریم کورش، خب باید از اینور بریم، گفتم نه بیا یه فروشگاه بزرگ تر هست بریم اونجا کورش کبیره :))

خلاصه رفتیم کافی شاپ و یه کافه ی دنج و دوست داشتنی، بعد از خیلی وقتها هوس قهوه کردم ، همسرم که میونه ایی با قهوه جات نداره بستنی سفارش داد، هدیه اش رو در اوردم، و از واکنش همسرم فیلم گرفتم، بله ... با گانگستربازی های فراوان واسش آیفون ٨ خریدم، همسرم اصلاً باور نمیکردکه بالاخره به آرزوش رسید.

به همسرم میگفتم حالا آقای کافه چی پیش خودش میگه اینا دیگه کین هدیه آیفون میدن بهم بعد،برای کافی شاپ نت برگ می گیرن:))

قرار بود دوستمون از دوستش توی آباده واسمون بخره و تا اینجاش همسرم در جریان بود، من به دوستمون گفتم شما بهش بگید حالا گوشی نداره و این داستانها و هر وقت رفتید آباده واسم بخرید من پولشو بهتون میدم، این دوستمون هم خیلی بامرامه و اون هفته مخصوصی به خاطر ما رفت آباده و گوشی رو خرید ٧ملیون بیشتر نداشتیم، خودش هم ١ملیون روش گذاشت و مابقی رو قرار شد هروقت داشتیم بدیم، و من با چه ترفندهایی این پول رو واسش انتقال دادم که همسرم نفهمه.بعد قرار بود شنبه دوستمون گوشی رو بیاره سرکار بهم بده، همون اول صبح به همسرم میگه برو سر کیفم شیرینی هست بردار ، بعد همسرم گوشی رو دید ! دوستمون به خیال خودش جمع اش کرد و اومده یواشکی بهم میگه فکرشو پرت کردم عمرا فکر کنه گوشی واسه اونه !٥ دقیقه بعد همسرم یواشکی اومده بهم میگه فکر کنم واسه من خریده :))خلاصه که کلی دروغ به هم بافتیم تا همسرم گمراه بشه، ولی با این حال همون روز که میرفتیم کافی شاپ همسرم میگفت نکنه دوستمون گوشی رو اورده داده به تو و تو میخوای حالا بدیش به من ! این همه زحمت کشیدم همسرم نفهمه بعد پسره شیرازی خوشحال اینجوری لومون داد.

جمعه هم خواهر ومادر شوهر رو دعوت کردیم و همبرگر پختم و کیک هم درست کردم و این دفعه واقعاً کیکم عالی شد ولی چون دفعه ی اول بود با فندانت کار میکردم و پودر قندم یه خورده درشت بود فندانتم مثل بیرونی ها نشد ولی در کل از خودم راضی بودم.

به خواهر شوهرم گفتیم واسه همسرم آیفون خریدیم و ماجرا رو واسش تعریف کردیم ، قرار بود خواهر شوهرم ١ملیون بهمون قرض بده، که گفت وقتی دوستت که غریبه اس اینجوری واست مرام میزاره چرا من بهت پول قرض بدم، ١ ملیون باشه واسه خودت، هرچی گفتیم نه قبول نکرد و گفت مگه من زحمتهای تو و خانم مهندس رو برای دخترم یادم میره، حرف پول رو دیگه نزنید. و من خیلی خوشحال شدم از اینکه خواهرشوهرم بالاخره بعد از یک سال این موضوع رو به زبون اورده بود و خیلی حس خوبی داشتم از اینکه قدردان بود،یادم باشه که بعداًبرای بچه هاش جبران کنم.