یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

چشم و هم چشمی

روزهایی بود که اصلا واژه چشم و هم چشمی برایم مفهومی نداشت و اصلا نمی تونستم آدم هایی که برای قضاوت دیگران ، پز دادن و فخر فروشی لباس های آنچنانی میخرند، مدام لوازم خانه عوض میکنن و امثالهم  را درک کنم  و چقدر برایم این واژه مضحک و عجیب و غریب بود. ولی این روزها که به درون خودم با دقت نگاه میکنم کشف میکنم که یک چیزی در پس ذهنم دارد ریشه میگیرد که شاخ و برگش چشم و هم چشمی خواهد شد.

انکار نمی کنم که از نوجوانی برای خاص بودنم تلاش کردم، چه از سبک لباس پوشیدنم چه از سبک موسیقی گوش دادنم، نظر اطرافیان را نمیدانم اما از نظر خودم خیلی خاص بودم وقتی mp3 ام را برمیداشتم و عینک آبی رنگم را میزدم و با مانتو سبزیشمی و کفش های نوک تیز سفید بندی و موهای ژل زده پیاده روی میکردم. قطعا از توجه دیگران لذت میبردم ولی قاطعانه بی توجهی دیگران هم اصلا برایم اهمیت نداشت .

وقتی چندسال پیش آرایشگرم با حرص از جاری اش تعریف میکرد که پول ندارند خانه کرایه کنن و وسایلاش چند هفته است توی کامیونه و اونوقت خانم باید حتما لباس زیرش مارک باشد ، آن هم نه این مارک های معمولی، مارک sir های انگلیس ، اصلا باور نکردم و فقط باخودم گفتم بلف میزنه.

ولی این روزها با لطف instagram احساس میکنم همه ی ما یکجوری درگیر این چشم و هم چشمی شدیم.چند سال پیش که ipad خریدم به هیچی توجه نکردم نه برای جلب توجه، نه برای پز دادن فقط برای کیفیت و خاص بودن صرفا از نظر خودم ipad خریدم ولی حالا گوشه ی ذهنم خرید آخرین مدل iphone جا خوش کرده اما نه برای خاص بودن از نظر خودم، چون اونقدر همه iphone باز هستن که iphone داشتن خاص نیست، و حتی نه برای کیفیت فقط برای پز دادن به اطرافیان ... و من خیلی از این تغییر حتی اون پستو های ذهنم می ترسم.البته که فعلا شرایط اقتصادی به قدری وحشتناک هست که بهش فکر نمیکنم و فقط گاهی از ذهنم عبور میکنه .

چند روز پیش از گاندی برای امیروالا یک عالمه لباس خریدم چون واقعا از پاییز دیگه امیروالا لباسی نداشت برای همین من همه رو برای فصل سرما برداشتم  ، نزدیک ١میلیون خرید کردم و صادقانه از اون روز عذاب وجدان شدیدی دارم .میدونم که کیفیت کارها عالی بود  و لخرجی نکردم ولی از اینکه ته ذهنم فخر فروشی بود در غالب خاص کردن پسرم ناراحتم، از اینکه من یک ملیون لباس خریدم و شاید کسی نیازمند ٥٠ هزار تومن باشه... از اسراف میترسم.

شاید خروجی یکی باشه ولی واقعا فکر پشت اتفاقات برای من اهمیت داره، اینکه  پرده برای اتاق امیروالا بدوزم تا کیفور دیدنش بشوم  یا اینکه پرده بدوزم که وقتی جاری ام آمد تو کف بماند .... از نظر من خیلی فرق دارد و منتفرم که آدم دومی باشم و میترسم که این درخت بخواهد در ذهنم پا بگیرد.

من عاشق خود دوران نوجوانی ام هستم، میجنگم تا همان دختر teenage سرزنده ایی باشم که با آهنگ رپ میرقصید و گریه میکرد،کلاه کپ میگذاشت و صبح زود با پدرش میرفت دوچرخه سواری و هیچ چیزی برایش مهم نبود.

عکس نوشت : وقتی شب عید غدیر بدون فکر به هیچ چیزی برای پسرم که به قمری تولدش بود کیک درست کردم و خیلی ساده بدون تزیین خاصی دو نفری با جای خالی همسرم جشن گرفتیم حسابی لبریز عشق شدم ، عکس گرفتم فقط برای ثبت روزهایم نه گذاشتن توی instagram و بالطبع منتظر ماندن واکنش دیگران ،وب لاگم را خیلی دوست دارم چون هر چه نوشتم عاشقانه بود و برای دل خودم بود، نه برای جلب توجه و تلاش برای خاص بودن از نظر دیگران ، حتی عکس ها هم غالبا عکس های یکهویی و فقط برای تثبیت اتفاقات روزهایم بود.

عکس نوشت ٢: فقط هرچی فکر میکنم که اونشب برای تولد دوسالگی پسرم چرا فقط یه دونه شمع گذاشتم نمی فهمم چرا :))

دیگه تا دوباره عاشق شم تا برای کسی بریزه دلم

بغلم کن ولی مراقب باش غم من مسریه عزیز دلم

-رستاک حلاج-