یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

این داستان مونو

صبح برخلاف چند روزه گذشته که دستم بی اراده برای زدن مگس سجمی که دور گوشم ویز ویز میکرد با صدای تق و توق عجیبی بیدار شدم. پنکه خیلی آهسته می چرخید و من فکر میکردم باز بچه ها چی کار کردن که پنکه اینطور صدا میده. از روی تخت بلند شدم، یارا من رو حس کرد . غر ریزی زد و به خواب ادامه داد.همین که از روی تخت بلند شدم فهمیدم صدا از پشت پنجره است . یک سگ سفید بزرگ داشت استخوان هایی که از غذای دیروز ردولف باقی مونده بود رو میخورد. من و سگ حتی ۱ متر هم از هم فاصله نداشتیم. من از اون ترسیدم و پنجره رو بستم ، اون هم از من ترسید و رفت ! 

دیشب توی دفترچه ی to do list ایی که خریدم اهداف امسالم رو نوشتم. دیر بودنش رو ما تعریف میکنیم ، رسیدن به اون اهداف رو هم ما تعریف میکنیم پس دیر نیست :).  آخرین هدفی که نوشتم چون برای سال آینده بود ، شرکت در کلاس های خلبانی بود. باخودم فکر کردم اگه خلبان بشم به منتهی آرزوم رسیدم . و امروز صبح وقتی بیدار شدم و قهوه ام رو آماده کردم به حیاط رفتم و خیره به آسمون و ابرها از آرزویی که در ذهنم نقش بسته بود پر از امید و عشق شدم. 

چند روزی هست والاکارتون اژدها سواران ناجی رو میبینه. و این کارتون شبیه سگ های نگهبان کلی پیام های قشنگ داره . دیشب اژدها سوران که نقش مثبت کارتون هستن رفتن دم خونه ی نقش منفی و ازش به خاطر قضاوت اشتباهشون عذر خواهی کردن. با اینکه شخصیت منفی باهاشون بد برخورد کرد و رفت ولی اونها به هم نگاه کردن و خندیدن و گفتن حداقل‌ کار درست رو انجام دادیم. واسم خیلی جالب بود تو اوج بحث های روانشناسی جدید و تو مهد غرب که ما به بی اخلاقی (شاید) می شناسیمشون مفاهیم انسانی اونقدر مهم هستن که برای آموزش به بچه ها باید پایه گذاری بشه. به خودم نگاه میکنم که چقدر خود محوری رو برای حال خوب خودمون پر رنگ کردیم !

یکی از اشتباهات بزرگ ما تذکرهای زیاد به والا برای مراقبت از برادر کوچکش بود. خب تا حدودی به خودمون حق میدم وقتی اصرار داشت با یارا یک ساله فوتبال بازی کنه و تکل کنه زیر پاش و با ذوق شدید از افتادن یارا بگه . a dangerous  tackle  و بعد با دیدن قیافه پر از بغض یارا که انصافا خیلی هم بامزه میشد بزنه زیر خنده و عیش اش کامل بشه . ولی خب اون رفتار اشتباه باعث حس حسادتی که والا اصلا نداشت شد و حتی یارا کوچولو ! ولی خیلی وقته داریم تلاش میکنیم برای اصلاح رفتار خودمون. دیروز کفش هایی که خیلی وقت پیش برای والا سفارش داده بودم و رفتیم تحویل گرفتیم. خب والا بی نهایت ذوق کفش هاش رو داشت و همونجا توی ماشین پوشیدشون . وقتی والا مشغول بازی با ماشین هاش و باباش بود یارا کفش های والا رو پوشید و با ذوق رفت که به باباش نشون بده . واکنش قابل انتظار از والا عصبانیت و داد و بیداد از ترس خراب شدن کفش های نویی که بخشی از مهم بودنش به خاطر این بود که اینترنتی از یه پیج  ترکی خریده بودم. خیلی سریع کفش ها رو از پای یارا در اورد و قطعا واکنش یارا هم گریه و اشک هایی که به وقفه روی زمین می چکیدن بود. قبلا اینطور وقت ها میگفتم والا اشکالی نداره بده بپوشه خب کاریشون نمیکنه که . و اون بگه نه و من دست به کار تهدید و تنبیه بشم! ولی دیروز کنارش نشستم و در حالی که والا از گریه های یارا عصبانی بود و با صدای بلند بهش میخواست بفهمونه کفش های خودشه و اون نباید گریه کنه، گفتم: ببخشید مامان ما باید از تو اجازه میگرفتیم. حق داری ناراحت بشی که بی اجازه کفش هات رو پوشیده ، ولی اون هنوز متوجه نیست . اگه بهش اجازه بدی بپوشه خوشحال میشه.کماکان با عصبانیت فریاد زد ولی اون کفش هامو خراب میکنه. گفتم من قول میدم مراقبشون و ازشون کلانتری میکنم (ادبیات خود والا ) با حرص کفش ها رو داد بهش و آروم تر گفت پس مراقبشون باش مامان. بوسش کردم و گفتم چششم قربان . یکم خشن ولی با دست سر یارا رو ناز کرد و به بازی اش ادامه داد. کنترل شرایط وقتی پسر بزرگه داد و فریاد میکنه و پسر کوچیکه جیغ میزنه و گریه میکنه واقعا سخته !!!

دیشب بچه ها رو بردم یکم بیرون ، چند وقتیه به والا اجازه دادم وقت هایی که بزرگ تر نیست با بستن کمربندش میتونه جلو بشینه . دیشب والا  جلو نشست و یارا رو روی صندلی اش نشوندم. به دقیقه نکشید که یارا خیلی آروم خودشو کشوند و کنار والا جلو نشست و گفت داداااا . آگااااا. و وقتی بهش گفتم که اون باید عقب بشینه با ایما و اشاره و کلمات ناقص بهم فهموند که چرا دادا جلو نشسته ؟ 

یارا مگس کش رو برداشته و به دنبال مگس ها برای کشتنشون. چیزی طول نمیکشه که ذوق زده بهم میگه ماااامااان مونوو(مگس) میریم و با تعجب میبینم بله یه مگس کشته. تمرکز میکنه و با مگس کش ، مگس مرده رو برمیداره و با احتیاط میره سمت در . هر چند مگس اش میافته و با کمک من دوباره برش میداره و بعد اشاره میکنه که در رو باز کن تا مگس رو توی حیاط بندازه ! درست کاری که من انجام میدم.

پ.ن: در حال خوندن برای آزمون آموزش پروش هستم. بکش بکش زیادی توی وجودمه که دبیری من رو ازضا نمیکنه و من باید توی صنعت باشم . آخرش یه کارمند اونم از جنس معلم ریاضی میشم ! ولی کلی دلیل و مدرک برای خودم اوردم که این بهترین انتخابه برای رسیدن به اهداف اصلی ام! فعلا موفق بودم و درسهای عمومی دوست نداشتنی اش رو دارم میخونم . میدونم با این همه تقاضا قبولی اش سخته ولی من خیلی انگیزه دارم. 

پ.ن ۲: دوستای خوب و بامعرفت که من رو میخونید واقعا ممنونم ازتون، همیشه پر از انگیزه و آرامش بودین واسم. میخواستم بگم اگه من یکم شلوغم و نمیرسم خیلی خوب بخونمتون از بودن شما بی نهایت خوشحالم و ممنونم که هستین تا پیش شما راحت غر بزنم و حتی راحت از آرزوها و کارهایی که میکنم بگم. 

نظرات 5 + ارسال نظر
Mr engineer چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت 14:10 http://tajrobetalkh.blogfa.com/

سلام خانم مهندس

لیلی پنج‌شنبه 5 مرداد 1402 ساعت 16:14 http://Leiligermany.blogsky.com

قسمت فوق العاده سخت فرزند دوم اوردن ایجاد ارتباط و تبادل بین دو بچه است. بگی کوتاه بیا و ببخش یا مال برادرانه باید بهش بدی هر دو با اشک و جیغ و نارضایتی یکی از طرفین همراه است

دقیقا همینطوره الان که امیرحافظ بزرگ تر شده خیلی سعی میکنم توی روابطشون دخالت نکنم تا رابطه اشون با حس حسادت خراب نشه

پری چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت 15:11

وای که چه لذتی داشت خوندن این نوشته
چقدر حس زندگی حس نور حس آرامش داشت
چقدر با اون جمله که در مورد هدف گذاری گفتین حالم خوب شد خیلی درست بود آفرین واقعا
عزیزم چرا به همه چیز از جمله معلمی و خلبانی فکر میکنی جز نویسندگی...بخدا حیفه این همه استعداد
یه بار نوشته هاتونو پرینت بگیرین ببرین پیش یه ناشر، عاشقشون میشه به جون خودم

ممنونم عزیزم
هدف گذاری برای زندگی امون خیلی لازمه . به نظرم هم باید کوتاه مدت بنویسیم هم بلند مدت حتی باید برای هر روز باشه ولی من که تنبلی میکنم
ممنون عزیزم که به نوشته هام محبت داری با انگیزه ایی که بهم میدی حتما این کار رو هم به اهدافم اضافه میکنم

نسترن سه‌شنبه 3 مرداد 1402 ساعت 22:32 http://second-house.blogfa.com/

سلام
پست ها عکس نداشتن یا من تازه دیدم ؟؟؟؟
چه خوبه این همدلی رو یاد بچه ها میدین
کوچیکا معمولاً قلدرترن خدا براتون حفظ شون کنه

سلام
عکس نداشتن تازه فرصت کردم بزارم
آخ آخ نگم که چقدر قلدرن
ممنونم عزیز دلم

لیمو دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت 13:46 https://lemonn.blogsky.com/

چقدر کیف کردم از درایتتون و طوری که با امیروالا صحبت کردین. درسته متاسفانه اصولی تربیتی نه تنها توی کشور ما مهم نیستن بلکه آپدیت هم نمیشن یعنی هرکسی متدهای تربیتی رو از مادر و پدرش یدک میکشه و اجرا میکنه.
موفق باشین و امیدوارم خاطرات پروازتون رو بخونم خانم خلبان

یکم طول کشید تا به این درک برسیم. دوره های آموزشی فرزند پروری هم واقعا کمک کننده است.
البته همیشه هم اینقدر اوضاع خوب نیست
ممنونم عزیز دلم. چقدر با جمله ی آخرت چشمهام قلبی شد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.