یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

از خیلی روزها

۲۹ بهمن ۱۴۰۱

مامانم بعد از یک ماه و نیم ۲۲ بهمن بلیط گرفتن و برگشتن. این بار هم مصمم تر از قبل شدم که دلم نمیخواد برگردم شهری که خانواده هامون اونجان . با اینکه مامانم واقعا توی زندگیمون دخالت نمیکرد و خیلی حرمت نگه میداشت و سعی میکرد بهم کمک کنه ولی هم اخلاق همسرم هم رفتار بچه ها خیلی عوض شده بود. والا که انگار راه فراری همیشه داشت با وجود مامانم به شدت حرف گوش نکن و بداخلاق بود . یارا هم چون دوبار پیش مامانم تنها مونده بود انگار با وجود مامانم همه اش استرس داشت و به من چسبیده بود . 

وقتی تصور میکردم قراره دوباره در مقابل توقعات خانواده ی همسرم و دخالت هاشون خصوصا در مورد بچه ها قرار بگیرم و مشکلات عدیده ی رفتاری باجناق ها باهم و دلخوری های همسرم از خانواده ام ، میبینم چقدر این نقطه از ایران برای من آرامش داره . با همه ی سختی ها و تنهایی ها اینجا بودن واسم خیلی لذت  بخش تره .

۷ اسفند

به خانم همسایه پیام دادم که توی این هفته با هم هماهنگ بشیم یه روز بیاین خونمون. ۵ شنبه بود که بهش پیام دادم من این هفته پنج شنبه جمعه همسرم روز شیفته و هر روز که راحتترین بیاین. اون هم گفت جمعه روز همسر من هم شیفته و جمعه میایم. من منظورم هفته ی آینده بود ولی اشتباها نوشتم این هفته . این شد که فرداش یعنی جمعه وقتی آقای برقکار اومده و داشتیم برق کشی حیاط و انباری رو انجام میدادیم خانم همسایه زنگ زد که انگار مهمون دارین و ما یه روز دیگه میایم.گفتم مگه قرار نبود هفته ی دیگه بیاین ؟ گفت خودت گفتی این هفته . دیدم بنده خدا راست میگه . من منظورم هفته آینده بود و اشتباها نوشتم این هفته. خلاصه کلی عذر خواهی و اینا ، بعد هم به پیشنهاد همسرم رفتم دم خونشون که با همسرش دعوتش کنم ولی قبول نکرد و گفت انشالله یه فرصت دیگه و به جاش یه بشقاب ژله بهم داد که دخترش درست کرده بود تا وقتی میان خونمون واسمون بیاره.

۱۸ اسفند ۱۴۰۱

شنبه تا سه شنبه کلاس دارم و تقریبا هر روز صبح والا رو میبرم پیش دبستانی بعد خودم میرم دانشگاه و بعد به جز یک روزش بعد از دانشگاه میرم دنبالش و میام خونه . برای همین تقریبا هر روز حدود ۳ ساعت فقط رانندگی میکنم ، بقیه کارها هم که به کنار . مقاله خوندن و درس خوندن و مرتب کردن خونه و آشپزی و .... برای همین وقتی گوشی دستم میگیرم دلم میخواد کاری رو بکنم که ازم انرژی نگیره ، چون نوشتن هم نیاز به فکر داره .... اتفاقات خیلی قشنگ و جالبی میافتن که متاسفانه همون موقع ثبت نمیکنم و بعد هم فراموش میکنم.

تصمیم دارم امسال بعد از چند سال دفتر اهدافم رو بیارم و دوباره هدف گذاری کنم .

دوست های خوب و مهربونم ببخشید که خاموش میخونمتون.

نظرات 7 + ارسال نظر
رویا شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 19:08 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

خیلی خوبه همسایه های خوبی دارید .
اینجا آدم هاش خیلی خشک و جدی ان و منم هیچ وقت با همسایه نخواستم ارتباط بگیرم وگرنه بچه ها هم بازی داشته باشند خیلی خوبه .

واقعا همسایه اگه خوب باشه خیلی مشکلات آدم حل میشه

لیلی جمعه 19 اسفند 1401 ساعت 20:27 http://Leiligermany.blogsky.com

کاملا درباب دوری و دوستی با خاندان همسر و خانواده خودمون باهات موافقم. بالاخره هر خانواده ای اخلاقی داره که کنار اومدن باهاش سخته برای همین آدم دور باشه و سبک زندگی خودش رو داشته باشه راحت تره

وقتی دوری سبک زندگی ات همونه که خود خود خودت میخوایی
به قول معروف حتی به غلط

افق بهبود جمعه 19 اسفند 1401 ساعت 09:21 http://ofogh1395.blogsky.com

شما هم ببخش که من خاموش میخونمت
با این همه بدو بدوها بهت خسته نباشید میگم و برات آرزوی موفقیت میکنم
اون تکه ی ارزش استقلال زندگیت خیلی مهمه
هر چیز باارزشی با یه بهایی به دست میاد
و اینکه تو با مشکلاتت توی یه شهر دیگه تنها مواجه میشی شاید یه وقتی اشکت رو هم دربیاری مخصوصا وقتی مربوط به بچه ها باشه ولی ارزشش رو داره و ابتکار عمل زندگیت دست خودته

عزیزدلم همین که میخونی ممنون
همینطوره و چه روزهایی از شدت تنهایی پشت فرمون گریه کردم .... ولی باز هم این اختیار زندگی و آرامشش واسم با ارزش تره

نسترن پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 23:24 http://second-house.blogfa.com/

خدا قوت خانم مهندس
گاهی دوری واقعا آرامش میاره ،راسته میگن دوری و دوستی ولی دم مادرجان گرم یک ماه ونیم پیش تون بودن

ممنون عزیزدلم
دقیقا همینطوره
وقتی فکر میکنم میبینم من نمیتونم یک ماه خونه ی مامانم بمونم بنده خدا مامانم چطوری یک ماه و نیم موند

ویرگول پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 22:06 http://Haroz.blogsky.com

همسایه خوب واقعا نعمته
وای خدا حق داری خسته باشی واقعا، درس و دانشگاه و رسیدگی به خونه زندگی و دو تا جوجه کلییییی انرژی و زمان بر هست، خدا بهت قوت بده واقعا

از وقتی توی شهرهای مختلف تنها شدم فهمیدم همسایه خوب نعمته و این نعمت بودن رو باتمام وجود حس کردم
ممنون عزیزدلم

جانان پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 19:30 http://www.lakposhtesabz.blogfa.com

روز و‌روزگارت خوش عزیزم

ممنونم عزیزم و هم چنین شما

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 08:03 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خب حالا خانم همسایه نیومدن خونه تون اما شما حتما بازدیدشونو پس بدین

سلام
پیشنهاد خوبیه
هر چند بعدا اومدن
خاطرات من یک فاز عقبن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.