یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روزهای آخر



روز آخر دانشگاه درخواست دادیم که امتحان روز ۲۸ به ۵ بهمن موکول بشه. چون ۲۶، ۲۸دی و ۱ بهمن واقعا برنامه ی امتحانی فشرده و سختی بود. امضای بچه ها رو گرفتیم و نامه رو تحویل معاونت دادیم. تقریبا همه چیز حل شده بود و با خیال اینکه ۲۸ امتحان ندارم امتحان ۲۶ ام رو خوب میخوندم. البته خوندن منظورم نهایتا ۴ ساعت در روزه ، با وجود جمع کردن وسایل و بچه ها بیشتر از این نمیشد. تا اینکه دیشب یکی از بچه ها پیام داد که با درخواستمون موافقت نشده ... حس کسی رو داشتم که به آخر خط رسیده و دیگه چیزی واسش مهم نیست ضربه بسیار مهلک بود و درصد افتادن من در این درس تا حد زیادی بالا رفت . حالا میخوام از امروز اون درس رو شروع کنم تا ببینیم دوشنبه بریم دانشگاه میشه کاری کرد یا نه.

همسرم امشب میره شمال و چهارشنبه برمیگرده . خدا روشکر آخر هفته  اکثر مناطق هوا آفتابه و این یعنی وضعیت جاده ها انشالله خوبه ! از شهرمون به شمال حدودا ۴۲۰ کیلومتر راهه . چیزی شبیه مسیر اصفهان تهران ، ولی اتوبان تهران اصفهان با(۴۵۰ کیلومتر  ۵ ساعت راهه ) یعنی حتی مسافت شهرمون تا شمال کمتره ولی ... درسته مسیر کوهستانیه ولی جاده های این دوتا مرکز استان بهم جاده های فرعی هست. و آسفالت ها به شدت از بین رفتن وقتی توی جاده ی خلخال بیافتی قشنگ زیر و بند ماشین ازت درخواست میکنه که تمومش کن(از جاده خلخال حدود ۴۱۰ کیلومتر و تقریبا ۷:۳۰ ساعت) . دوتا جاده ی دیگه هم هست که مسافت بیشتر و جاده تا حدودی آسفالت بهتری داره ولی اونقدر گردنه های تند داره که رانندگی رو خیلی خیلی سخت میکنه. (حدود ۴۹۰ کیلومتر و ۶:۳۰ ساعت زمانی) یه مسیردیگه هم هست که ما تاحالا نرفتیم ، گردنه حیران، فکر میکنم از نظر جاده و آسفالت بهتر باشه ولی خیلی دورتره(۶۰۰ کیلومتر و ۱۰ ساعت ) که اتوبوس ها از این مسیر میرن. از شهرمون به شمال هم فقط اتوبوس هست ، قطار و هواپیما نداره‌ . خلاصه که از وقتی اومدم اینجا به اینکه میگن همه چیز تهرانه ایمان قلبی اوردم ، بعد از تهران ، اصفهان و مشهد . بقیه ی شهرهاواقعا محروم واقع شدن . مثلا جاده تهران شمال که از قزوین رد میشه فوق العاده است .(حدودا ۳۰۰ کیلومتره و ۳ -۴ ساعت هم بیشتر نیست ‌‌.) ولی از شمال بخوای جاده ی دیگه بری از این خبرا نیست. یا حتی از تهران تا شهرمون هم جاده عالیه .... کلا جاده های منتهی به تهران خوبن ولی بقیه .....

پ.ن : از history اینستاگرام یادم میافته ، پارسال همین روزها بود که همسرم اومده بود شهرمون و من تنها مشغول امتحان دادن و اسباب جمع کردن بودم. با والا بی تابی که نصفه شب دستم خورد به صورتش و بدون اغراق سوختم. و فهمیدم پسرم از دوری باباش تب کرده . همون روز صبح همسرم برگشت و والا کاملا خوب شد. باخودمون فکر میکردیم امتحان هامون رو بدیم و اسباب رو ببریم دیگه راحت می شیم. ولی غافل از اینکه داستان پارسال با کمی تغییرات امسال هم تکرار میشه . و من امیدوارم این یک هفته ایی که همسرم نیست با آرامش بگذره.

پارسال این روزها ، دلخوشی من و والا پهن کردن تشک ها جلوی تلویزیون و دیدن برنامه بمب رضا رشید پوربود ، یارا کوچولو که بی نهایت آروم و صبور بود بدون غر و گریه همراه اون روزهای سخت بود. بمب تموم میشد و والا اواسطش خوابش میبرد و من که میدیدم والا خوابیده سعی میکردم بخوابم ولی از خستگی و هجمه ی فکرها خیلی موفق نبودم . شب هایی هم بود که خوابش نمیبرد و اوضاع بد میشد ... و صدای پای سگی که از زیر پنجره ی ما می دوید و نور چراغ ماشین هایی که نیمه شب درست جلوی خانه ما ماشین را پارک یا سر و ته میکردند و سایه های عجیب غریبی روی سقف برایم می ساختن،  برای نداشتن یک خواب آرام تا صبح کافی بود.

خودم رو خیلی خسته میبینم، شاید واقعا اینطور نباشم ، ولی یک من درون دارم که مدام بهم میگه تو اون آدم شاد و پر انرژی قبلی نیستی. تو یه مامان بی حوصله ایی که فقط میخوای یکم برای خودت تنها باشی ، تو اصلا با بچه هات بازی نمیکنی ، تو واسشون وقت نمیزاری ، ببین پارسال چقدر حالت بهتر بود ، اما الان چی ؟ حتما سال دیگه از امسال هم بدتره .... خیلی این من درون ام حرف میزنه باید ساکتش کنم .

دوست دارم میتونستم روزهام و حال واقعی ام رو دقیق بنویسم تا بتونم بعدا بفهمم واقعا توی این شرایط چه حال و رفتاری داشتم.... ولی نوشتن خصوصا وقتی مخاطب هم داشته باشه ناخواسته سانسورپذیر میشه. چون باید بخشی از زندگی ات رو بنویسی که قشنگ باشه و ارزش خوندن داشتن باشه .

شاید از خود واقعی ام رمزی نوشتم فقط برای خودم و شاید یک جای دیگه نمیدونم....

عکس نوشت : این عکس شاید برای ۱ ماه پیش باشه . همون روزهایی که از دانشگاه سرحال برمیگشتم از آقای هوش بش فروش (به تعبیر خودم چون ازش فقط ویفر هوش بش میخرم ) ویفر میخریدم و توی این خلوت بعد از خوابوندن بچه ها تا نیمه شب درس میخوندم. 

الان از این صحنه فقط چندتا کتاب و برگه ی روهم ریخته مونده ، مابقی رفتن توی جعبه های کارتونی و منتظر خونه ی جدیدشون هستن.

نظرات 7 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت 09:53 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

خوبی خانم مهندس عزیز
درس ؟اسباب کشی ؟
خدا قوت .

سلام عزیزم
خیلی درگیر بودم این روزها
روزهای سختی بود
ابشالله در اولین فرصت مینویسم
ممنونم که حالم رو می پرسی

مسافر چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت 20:49

دَوامُ الحال مِنَ المُحال
هیچ حالی دائمی نیست...

پ.ن:
به این نتیجه رسیدم وقتی میخوام وارد یک مرحله جدید از زندگی بشم قبلش کلی تنش و بدحالی و بی صبری سراغم میاد و خب این روزها تقریبا هم با خودم در گیرم و هم گاهی در صلح

پس دعوت به صبوری از جانب من خیلی نمیتونه موثر باشه

ولی

«لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟»

دقیقا همینطوره
و تنها تلاشم داشتن آرامش و دادنش به بقیه ی اعضا خانواده است
منتظر روزهای آرومم

نسترن سه‌شنبه 4 بهمن 1401 ساعت 14:05 http://second-house.blogfa.com/

سلام
خانم مهندس خوبی؟
امتحانها چطور بودن؟

سلام عزیز دلم
ممنون که حالم رو می پرسی
فردا آخرین امتحان هست
تا حالا که راضی نبودم متاسفانه

لیمو سه‌شنبه 27 دی 1401 ساعت 12:49

خسته نباشید عزیزم.
گردنه حیران رو چندسال پیش رفتم و قشنگه اما سخت!
بنویسید و رمز بذارید. قرار نیست حتما رمز رو به بقیه بدین. حتی اگر نخواستین میتونین توی چرکنویس نگه دارید یا سطل زباله. بعد مدتی بازیافت که بزنید کسی نمیخونه چون توی لیست میره پایین.

ممنون عزیزم
پیشنهاد جالبی بود
احتمالا همین کار رو میکنم

پری جمعه 23 دی 1401 ساعت 23:57

یه جایی خوندم ترس ها و فکرای درونی ما، یا بقول شما همون من دورنیه که خیلی حرف میزنه،همشون برای بقای ما بوجود آمدن،توضیحش مفصله ولی خواستم بگم من درون تو ساکت نکن عزیزم،اون ازت محافظت میکنه
به حرفاش فقط گوش کن و به خودت خیلی‌حق بده‌با این حجم از کار و مشغله
از خدا میخوام یه روزی که خیلی نزدیک باشه جواب تک تک زحماتو بدو بدو کردن تو زندگیتو هزار برابر بهت پس بده

تعبیر قشنگی بود
هر وقت حوصله اش رو داشتی خوشحال میشم مفصل واسم بنویسی ازش
خیلی جالب بود
ممنونم عزیز دلم. ایشالله دعای خوبت هزار برابر به خودت برسه

رویا جمعه 23 دی 1401 ساعت 12:24 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

هممون یه خود ندامت گر داریم که داره عذاب وجدان می ده بهمون .
خدا قوت عزیزم .

دقیقا همینطوره
ممنونم عزیزم

نسترن جمعه 23 دی 1401 ساعت 10:33 http://second-house.blogfa.com/

فکر نمیکنم لزوما خواندن زیبایی ها خوب باشه،اتفاقا حس میکنم از دل روزهای بد ویا سخت هست که آدم میتونه درس زندگی بگیره...
امیدوارم این هفته به آسانی و خوب بگذره
مطمئن هستم از پسش برمیای خانم مهندس

درست میگی ولی بعضی روزها که سخت میشن یکم هم طولانی میشن و نوشتن طولانی از سختی ها شاید خسته کننده باشه
ممنونن عزیزدلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.