یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

برفی که آب شد


۶ دی 

اکثرا خونه ی ما قبل از خواب یکم شلوغ بازی به پا میشه. یارا کلافه و خواب آلود ، گریه میکنه و والا خسته و خواب‌آلود مقاومت میکنه به خوابیدن. برای همین تا جمع و جور کردن همه چیز یکم من حرص میخورم یکم یارا گریه میکنه و ...  وقتی خوابیدن با همسرم بیدار میشیم و درس می‌خونیم ،  بازار شام یهو میشه کتابخونه  با بوی قهوه ، گاهی خودم از این همه تفاوت خنده ام میگیره.

صبح همسرم رفت سر کار. حالش خوب نبود واسه همین گفتم با تاکسی برو . نگران درسهای نخونده اش بود. صبحانه ی بچه ها رو دادم و والا رو آماده کردم و بین گریه های یارا که مامانم سعی می‌کرد با کمد همسایه توی پارکینگ مشغولش کنه رفتم. توی راه برای والا شیر و بادام زمینی خریدم. از ماشین که پیاده شدیم والا گفت وای مامان یادمون رفت اون خط اشتباهی رو پاک کنیم.

دیشب با هم کلی از صفحات کتابش رو کار کردیم که یکسری اش کار در منزل بود و یکسری اش جلساتی بود که غایب بود‌ . که خداروشکر تقریبا همه ی کتاب تاریخ  زده بود که یا غایب بوده یا همکاری نکرده . کتاب عین روز اول بود. یکی از تمرین ها پیدا کردن تصویری بود که با بقیه فرق داره . دیشب والا اول تصور اشتباه رو علامت زده بود و چون پاک کن دم دست نبود یادمون رفت پاک کنیم و الان نگران اون موضوع بود.

چهارشنبه ها توی پیش دبستانی روز اسباب بازیه هر کی هر چی دوست داره میتونه ببره. والا میخواست جنگنده ایی که مامانم واسش هدیه آورده بود رو باخودش ببره ، صبح که بیدار شد گفت نمی‌برم.  دیشب خواب دیدم بردم پیش دبستانی یکی از بچه ها خرابش کرد. 

+ اینقدر حجم اتفاقات و شیرین کاری بچه ها این روزها زیاده که نمیتونم به خوبی ازشون بنویسم چون ذهنم از این خاطره به اون خاطرا می پره 

+توی اسنپ نشستم و راننده داره با موبایل حرف میزنه ، خیلی دقت میکنم بفهمم چی میگه ، ولی هیچی نمیفهمم ، اولین بار توی زندگی امه که به حرفهای کس دیگه با دقت گوش می‌کنم چون از اینکه بخوام حرفهای کس دیگه رو بفهمم هیج وقت خوشم نمیومد ولی الان آگاهانه دارم تلاش می‌کنم گوش کنم و بفهمم ، حس میکنم شاید ترکی آذری حرف نمیزنه شاید ترکی استانبولی حرف میزنه چون هیچی نمیفهمم ، فقط پیج و فالور رو توی حرفهاش میفهمم 

+پتو رو روی سرم میکشم تا نور گوشی باعث نشه آخرین بازمانده بیدار بمونه ، در حالی که خودم رو زدم به خواب منتظرم صدای این پهلو به اون پهلو شدن والا تبدیل بشه به چیزی شبیه خر خر یا نفس های سنگین ، ولی والا  آخرین تلاش های نخوابیدنش رو هم میکنه ، قصه میخونم ، همسرم واسش آب میاره و دیگه شاید بهونه ایی دیگه نمونده باشه ، تنها استرسم اینه که مامانم نقشه شبانه رو لو بده و برق رو روشن بکنه و این یعنی رو شدن دستمون و نخوابیدن والا و مقاومت به خواب در شب های بعدی.

خوب که فکر میکنم هیچ چیزی به اندازه نظم و قانون و مهم تر از اون پایبندی به قانون ها باعث آرامش در زندگی نمیشه. استمرار ...

۲۰ دی 

از زمان نوشته هام معلومه که چند وقته میخوام بنویسم و نوشته باب دلم نیست. مینویسم ولی آپلود نمیکنم تا با حوصله ادیت کنم ، ولی اونقدر طولانی میشه که مجبور به پست کردن نوشته میشم تا ذهنم برای نوشته جدید آزاد بشه .

بازهم توی بدترین موقع از سال درگیر اسباب کشی هستیم. امتحانات پایانترم خودم ، امتحان جامع همسرم و اسباب کشی به خونه ایی که درگیر بازسازی اش هستیم ، خلاصه که یک چیزی هست توی زندگی ما که همیشه باید کلی کار و استرس رو باهم تجریه کنیم تا حسابی پخته بشی.(همون قضیه نظم و مقرارت فوق الذکر )

در مورد خونه جدید خیلی حرفها هست که دلم میخواد خیلی قشنگ بنویسم .... دوست داشتم توی این روزهای برفی بیشتر بنویسم و از حس خوبی که برف باخودش میاره ، از اون روز برفی که برای اولین بار در طول عمرم رفتم نونوایی و .... ولی نشد .


نظرات 6 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 16:27 http://Leiligermany.blogsky.com

چرا بچه ها اسم خواب میاد عصبانی میشن مثل این که میخوان از بهشت بیروتشون کنن حتی تو ۹سالگی هم که من می بینم همینه

بیدار که هستن حوصله اشون هم سر میره...
واقعا دلیلش رو نمیدونم

پری جمعه 23 دی 1401 ساعت 23:52

شلوغی و هیاهو و تلاش زیااااااد برای مدیریت شرایط از خط به خط نوشته ات معلومه عزیزم
حس کردم این نوشته رو بیشتر نوشتی که ذهنتو خالی کنیکار خیلی خوبی هم کردی...تا میتونی برای ما بنویس ما با عشق می‌خونیم حرفاتو
اونجا که امیروالا خواب دیده بود اسباب بازی شو خراب میکنن دلم ضعف رفت...چقد فکرشون و دل مشغولی هاشون قشنگه بچه ها

این حس دو طرفه است پری عزیزم
منم همیشه باعشق مینویسم
دنیای بچه ها پر از صداقت و قشنگیه

جانان پنج‌شنبه 22 دی 1401 ساعت 10:53 http://www.lakposhtesabz.blogfa.com

خداقوت مامان با انگیزه

ممنونم عزیزم

نجمه پنج‌شنبه 22 دی 1401 ساعت 09:32

سلام عزیزم
خب حالا من خودم کنار پسرم خوابم میبره
ولی صبح زودتر ازش بیدار می شم.
در مورد کارهای پیش رو هم شدیدا واست انرژی و صبر از خدا میخوام.
خدا قوت
پیشاپیش روزتون هم مبارک

سلام عزیزم
منم بعضی وقتها خوابم میبره ولی بعد بیدار میشم باز
ممنونم عزیزدلم

نسترن چهارشنبه 21 دی 1401 ساعت 09:54 http://second-house.blogfa.com/

و زندگی جریان داره....
زندگی اینجوری یه لذتی داره زندگی آروم و روتین یه جور دیگه...اما همین که خوب پیش میره یعنی عالیه

امیدوارم موفق باشید
علاوه بر موضوعات فوق سرمای تبریز هم هست وییییییییییی

توی لحظه زندگی به سبک من خیلی سخته ولی خاطراتش خیلی قشنگه و در طولانی مدت آرامش بهم میده
ممنونم عزیزدلم
آره والا این دو سه روزه خیلی سرد شدهههه

لیمو چهارشنبه 21 دی 1401 ساعت 09:07 https://lemonn.blogsky.com/

چقدر این مقاومت بچه ها در مورد خوابیدن عجیبه.
امیدوارم توی امتحانها موفق باشین و به خوشی جابجا بشین.

واقعا شب بیداری واسشون خیلی لذت بخشه
ممنونم عزیزدلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.