یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روز اول دانشگاه


دیروز اولین روز دانشگاهم بود. ساعت ۶ صبح بیدار شدم و برای قیمه ایی که آخر شب بار گذاشته بودم برنج دم کنم. میوه و شیر و خوراکی والا رو آماده کردم. لباس‌های پسرها رو هم آماده گذاشتم روی میز. ساعت ۷/۵ بود که همسرم رسید . همه کارها رو کرده بودم . قرار شد یک ساعت دیگه همسرم والا رو ببره پیش دبستانی. راه افتادم. اتوبان ترافیک بود. ۸/۵ رسیدم دانشگاه تا از این و اون بپرسم ساعت ۹ بود که کلاس رو پیدا کردم. دانشگاه خیلی شلوغ بود به خاطر ثبت نام دانشجو های جدید الورد. داخل کلاس به جز من دوتا پسر دیگه نشسته بودن. یکی دیگه هم اومد و ترکی باهم صبحت کردن و رفت. یکی از پسرها شماره ی اون‌یکی رو گرفت و ترکی باهاش صبحت کرد و متوجه شدم  اونم میخواد بره. پرسیدم شما استادها رو میشناسین ؟ یکی از اونها که به شدت هم لاغر بود گفت که دانشجوی دکتری است این استاد خیلی به کلاس ها متعهده و عجیبه نیومده ولی تا حالا نیومده احتمالا هم نمیاد. یکم از استادها حرف زدن و گفتن که خیلی سخت گیرن. از این که باید حتما ۲ تا مقاله ISI  بدی تا بزارن دفاع کنی و از اینکه استادها به شدت بچه ها رو پاس نمیکنن و دنبال بهانه ان و ...اینکه خودشم مامانش نذاشته بره ولی دیگه عزمم جزم رفتن از ایرانه و  خلاصه کلی داستان برای ناامید کردن یه دانشجوی جدید.

رفتم کارنامه دانشگاه ام رو تحویل آموزش دادم و برگشتم سر کلاس. چون از رشته های بیومکانیک و مهندسی پزشکی هم بودن کلاس شلوغ بود‌. استاد به نظر خوب و سخت گیر بود و من از کلاس لذت بردم. بعد از کلاس با دوتا دختر کلاس رفتیم سمت سلف. یکی از اردبیل بود و اون یکی از شهر خودمون. خوشحال بودن که هر دوشون ترک هستن و نیازی به فارسی حرف زدن نیست و این برای من سخت بود. کلی چرخیدم از این طرف به اون طرف تا بالاخره تونستم برای نهار ژتون بگیرم. زنگ زدم به همسرم . اوضاع حسابی بهم ریخته بود. والا پیش دبستانی نمونده بود. همسرم خسته و عصبی بود و می‌گفت برگرد کلاس بعدازظهرت رو نرو. اینجوری نمیشه.یکی از درسها رو حذف کن. سعی کردم بهش حق بدم و آرومش کنم ولی فایده نداشت.گفتم امروز همه ی کلاس ها رو برم بعد تصمیم میگیریم کدوم رو حذف کنم. نشستم رو جدول روبرو مسجد گریه کردم... به خودم قول دادم تا آخر راه قوی باشم. کلاس بعد از ظهر رو هم رفتم و برگشتم.

تو راه برگشت برای همسرم گل خریدم. برای والا چیپس و برای یارا بسکوییت. 

رسیدم خونه قیافه ی همسرم درهم بود . خونه بهم ریخته و اوضاع اصلا خوب نبود... 

عکس نوشت : وقتی دانشگاه قبول شدم این travel mug رو به پاس قدردانی از تلاش هام واسه خودم خریدم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 15:30 http://Darhavaliman.blogsky.com

سلام

معمولا دیدم افراد متاهل یا شاغل غیر حضوری درس می خونن که کمتر براشون چالش ایجاد بشه.
مثل دانشگاه پیام نور
البته که هیچی جای کلاس حضوری نمی گیره و اصلا حال دانشجویی به کلاس رفتنش.. اما گاهی شرایط اجازه نمیده.

سلام
من شاید قبلا واسم مهم نبود چه دانشگاهی باشم ولی به خاطر مسائل مالی باید روزانه رو انتخاب میکردم و الان از این مسیر خیلی راضی هستم با همه ی سختی هاش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.