یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

مهمان های تابستانی

خودم رو کلاس یوگا و امیروالا رو کلاس فوتبال ثبت نام کردم، ولی شرایط زندگی ما علی رقم میل باطنی ام یکم بی نظمه و شاید ریشه خیلی از تغییرات روحی تو وجودم همین بی نظمی ها باشه . مثلا چند جلسه از کلاس ها رو مجبور شدیم به خاطر کارهای دانشگاه من بریم تهران، درسته که همین تایم کلاس من به خاطر کرونای خانم مربی کنسل شد ولی امیروالا غیبت خورد ، هفته ی بعد هم برادر شوهر هام مهمون ما بودن و به خاطر رفتن به شهرهای اطراف تبریز کلاس ها رو نتونستیم بریم و این بار هر دومون غیبت خوردیم . این اتفاقات خواب امیرحافظ رو هم  بی نظم کرده و رسیدگی به مهمون ها و وقت کمتر واسش مزید علت شد که این روزها کمی بی حوصله باشه و جیغ های بلند و تیزی که می کشه صبوری کردن رو یکم سخت کرده . با خوندن استوری های خانم بلاگری که پسر هم سن امیرحافظ داره مصمم شدم نظم بیشتری رو توی زندگی ام جاری کنم تا آرامش بیشتری داشته باشیم، خانم بلاگر نوشته بود بعد از ١٠ ماه برای اولین بار غروب رو بیرون از خونه بودیم … چون همیشه پسرش رو ساعت ٧ میخوابونه و این روتین زندگیشون شده ! البته گرفتن یکسری تصمیم ها به تنهایی سخته و دو طرف باید باور داشته باشن که این روتین ها گاهی چقدر آرامش بخشه !


بالاخره بعد از کلی تحقیق و بررسی امیروالا رو پیش دبستانی ثبت نام کردیم، متاسفانه پیش دبستانی های اینجا به شدت شلوغ هستن و همین موضوع باعث شده بود تا حالا نتونم جایی ثبت نام کنم، ولی بعد از یک ماه سر زدن به چند پیش دبستانی متوجه شدم روتین اینجا همینه کلاساها از ١٢ نفر شروع میشد تا ٢٠ نفر ، همه هم ادعا داشتن که کمترین تعداد دانش آموز رو دارن، ولی ورودی و خروجی همه ی موسسه ها چیزی حدود ١٥٠-٢٠٠ نفر بود و پذیرش این تعداد برای یک مجموعه واسم سخت بود، شهریه پیش دبستانی ٢٠ میلیون بود که دیروز وقتی برای بار دوم مراجعه کردیم گفتن افزایش خورده و ٢٥ میلیو ن شده !! و با صحبت بالاخره به همون ٢٠ میلیون راضی شدن و ثبت نام انجام شد، قرار شد از شهریور ماه امیروالا رو ببرم تا با محیط آشنا بشه ، دیروز با اینکه خیلی اونجا رو دوست داشت ولی مدام حضور ما رو میخواست.


پدر و مادرم چند روزی هست مهمان خانه ی ما شدن و من فکر میکنم که حالا به لطف حضور اونها چقدر کار عقب افتاده دارم که میتونم انجام بدم. 

تبریز این شب ها خیلی سرد شده و پاییز کم کم داره اینجا حس میشه و ما که وسط تابستونیم مقاومت میکنیم و هنوز تیپ تابستونه امون رو حفظ میکنیم . هر چند ظهر ها هنوز گرمه ولی مطبوعه!


این روزها به خودم یا بهتره بگم به فکر خودم فرصت استراحت دادم ، سعی میکنم به چیزی فکر نکنم و دنبال استفاده مفید از وقت نباشم چون با وجود مهمونی هایی که بود هم تقریبا غیرممکنه ! و به این فکر میکنم که از اواسط شهریور احتمالا برنامه ی سنگینی پیش رو دارم و نیاز دارم یک ماهی رو استراحت کنم.