یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

تولدم

امروز ٢٩  ساله شدم و دارم به آستانه ی دهه چهارم زندگی ام میرسم.

حس عجیبی دارم ... ماه شب چهارده ... اتاقی که از نور مهتاب روشن شده ، من خسته و بی خواب. 

چند روزه مهمون دارم و همین طور سر درد میگرنی.  و متولد شدم.  

و چقدر هوا تابستانی نیست ، در حالی که زیر پتو نازک میخزم و خنکی هوا بی نهایت دلچسبه ، احساس میکنم خیلی تنهام ! با وجود صدای نفس های امیروالا و همسرم ، و مامان بابایی که توی حال خوابیدن و خواهری که توی اتاق کناری خوابیده ! حتی امشب سگ ها بی وقفه پارس نمی کنن و یک جور سنگینی همه جا آرامش دارد . 

فقط نور مهتاب و صدای باد و من ِ بی خواب  و سردرد !

١٣ تیر ٩٩