یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

covid19

به وقت ١٥ اسفند :این روزها حسابی خودم رو با زبان خوندن و باغبانی و رقص و ورزش مشغول کردم. اینطوری خیلی روحیه ی بهتری دارم و احساس میکنم امیروالا هم از تو خونه موندن خسته نمیشه.صبح ها آهنگ میذارم و با امیروالا حسابی میدوییم، و اگه خسته بشم پشت سرم ایستاده و بی وقفه میگه بدووو بدووو. چایی درست میکنم و با شکلات میریم توی حیاط میخوریم و من از بالا پایین پریدن امیروالا از شدت ذوق برای خوردن شکلات به وجد میام. و بعد هم باهم میریم به گل های هنوز نکاشته آب میدیم و دست آخر به شستن کامیون رنگ و رو رفته و شکسته امیروالا ختم میشه.کلی باهم کتاب میخونیم و نقاشی میکشیم و البته کارتون میبینیم.و من مدام مشغول شست وشو ضدعفونی کردن همه چیز هستم و مدام تلاش میکنم وعده های غذایی مقوی و خوراکی های مقوی برای هممون آماده کنم.و به محض خوابیدن امیروالا زبان خوندن رو شروع میکنم، کتاب اول گرامر با حدود ٥٠٠ صفحه و کلی تمرین تمام شد و کتاب دوم رو شروع کردم. و در تلاشم با چندنفر مثل خودم یک گروه زبان بزنم تا بتونم صحبت کنم.

همه ی این ها روی اینستاگرامی زندگی من بود اما واقعیتش گاهی مثل دیشب کم میارم و امیروالا رو حسابی دعوا میکنم .امیروالا هم به خاطر اشتباهاتش مدام میاد بوسم میکنه و با عمق وجودش بهم میخنده و میگه : مامان بخند. و اینجاست که بغضم میشکنه و لب هامو روی هم فشار میدم تا درمقابل لبخندهای معرکه ی پسرم اشک نریزم ولی اون میفهمه و میگه : مامان ناراح نباش، خبشید (ببخشید)

باید محکم باشم ، ساعت ١١ میشه و برق ها رو خاموش میکنیم که بخوابیم، توی ساختمان دو طبقه فقط من و امیروالاییم. میترسم خیلی زیاد.چشم هامو میبندم که جایی رو نبینم، صدای باد وترق تروق از همه جای خونه منو به وحشت میندازه ولی باید محکم باشم و نترسم، اونقدر واقعی نترسم که امیروالا احساس آرامش کنه. تا صبح فقط خواب های بد میبینم و چندبار از خواب می پرم. ساعت ٥/٥ بیدار میشم.کاملا بیدار ...و تا ٧ وقتم رو با گوشی تبلت میگذرونم تا هوا روشن بشه، چایی دم میکنم و کتاب دوست داشتنی زبانم :)

خیلی این روزها سخت میگذره، واقعا احساس میکنم با یه پیکان قراضه دارم از سینه کشی یه جاده کوهستانی رد میشم.

به وقت امروز : سال ٩٩ خیلی ساکت و پر از غم اومد. بعضی روزها پر از انگیزه اهدافم رو مینویسم و بعضی روزها هم بی حوصله منتظرم شب بشه تا بخوابم ، ولی موقع خواب چشم هام رو که می سوزن به زور نگه میدارم و حتی حوصله خوابیدن هم ندارم. بعضی وقت ها فکر میکنم با این حجم از بلا و مرگ و میر آیا آینده ایی هم هست که واسش برنامه ریزی کرد ؟   مایوس شدم از اینکه هیچ کس رعایت نمیکنه ، حتی اونهایی که ادعا دارن و اینستاگرام رو خفه کردن از هشتک های در خانه بمانید شان! از اواخر بهمن فقط دوبار از خونه رفتم بیرون .یک بار برای خریدهای ضروری خانه یک بار هم همون اویل خونه ی برادر شوهر، الان به جرئت یک ماهه که دورترین جایی که رفتم دم در بوده ! امروز خیلی امیروالا رو دعوا کردم و بعدش هم کلی گریه کردم ولی واقعا خسته شدم. میدونم که خیلی ها وضعیت مشابه دارن! 

این ویروس دست ساز بشر اصلا مهم نیست کار چین یا امریکا یا هر جای دیگه باشه، مهم اینه که ما دو دستی ویروس صادراتی رو بغل کردیم و چنان به استقبالش رفتیم که خود چینی ها که صادر کننده ی این ویروس بودن در بی خردی ما حیران شدن !