یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

بارون


دیروز ظهرخونه ی برادرشوهر دعوت بودیم.امیروالا مشغول بازی بود و از خواب ظهر خبری نبود.برای همین تا بعد از اذان مغرب موندیم خونشون.چون به محض اینکه راه میافتادیم انقدر خوابش میومد که قطعا توی راه میخوابید،در نهایت هم من مشغول جمع کردن وسایل بودم و امیروالا رو نشوندم روی تخت که دیدم خودش خوابید.ماهم تند تند کارهامونو کردیم و راه افتادیم.ساعت ٩/٥-١٠ بود که گریه افتاد ویک بند گریه میکرد.خیلی طول کشید تا آروم شد،به لیوان شیر بهش دادم و خودمم کنارش خوابیدم تا بالاخره خوابید.صبح ساعت ٤بود که از صدای بارون بیدار شدم،حیاط و باغچه پر ازاب بود،چایی که دیشب دم کرده بودم و نشد بخورم رو گرم کردم و مشغول زبان خوندن شدم،نزدیک اذان که شد برق رفت ... و من ِبی خواب و تاریکی و هیچ کاری که نمیشه انجام داد.

عاشق پاییز و بارونم  و حسابی سر ذوق میام ، اگه امروزبارون بندبیاد با پسرم میریم عکاسی .فعلا که ٣روزه داره بارون میاد شکرخدا،زیتون های درختمون هم تقریبا رسیده،دیروز کلی زیتون چیدیم ودست به کار زیتون شورشدم.بوته هندوانه هم که بابام کاشت دوتا هندونه داده و هر روز با عشق میرم سراغشون و منتظرم بزرگ بشن.

فعلا در راستای عملی کردن اهدافم تصمیم دارم مقاله نویسی رو هم شروع کنم.

دیروزداستان لاکپشت وخرگوش رو واسه امیروالا میخوندم ،آخر داستان نتیجه گیری کرده بود که اگر برای هدفتون پیوسته تلاش کنیدبهش میرسید هر چقد کند مثل لاک پشت ، ومن احساس میکنم سرعت زبان خوندنم دقیقا عین همون لاک پشت اس ،ولی خب امیددارم که به هدف برسم.

امیروالا نوشت:گوشی رو برداشته و داره صحبت میکنه

-الوووو -سلام گبه (گربه)خبی؟ - داغههه؟ -نه خووبه -کاری نداری؟

عکس نوشت :عاشق کتاب oxford picture dictionary من ِ ! چون توی کتاب پر از ماشین و اتوبوس و شباب ِ (هواپیما) و اصلاً هر وقت این کتاب رو میخواد میگه:  مامان! اتوبوس ، پییییسسس