یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

دلخوشی های زندگی

رفتیم بخوابیم.امیروالا صدام میزنه.

-مامان؟

-جونم؟

-خاله؟

-میاد مامان

-عمو؟

-مابخوابیم میاد

-نیش؟(نیایش)

-میاد

و دیگه حرفی نمیزنه.ومن واقعا واسم جالبه که حدود یک هفته است که امیروالا قبل از خواب سراغ آدمهایی رو که در طول روز دیده میگیره.و حتی صبح بعد از خواب هنوز به یادشونه و سراغشون رو میگیره.مثل هفته پیش...

-عمو... امین...دادا...

واقعا" دیدن رشد یک انسان که به خواست خدا از وجود من خلق شده بی نهایت لذت بخشه.

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین جمعه 17 خرداد 1398 ساعت 11:16

ینی وقتی نوشته هاتو در مورد امیروالا میخونم حتی سختی هاش رو حسابی تشویق میشم به بچه داشتن :)) البته هنوز شرایطتشو ندارم. فعلا مثه پرستوایم ازین ور به اون ور در مهاجرت :))

ایشالله به ثبات برسید و خدا بهتون بچه بده
بچه ی شماهم باید دیدنی باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.