یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

عشق قدیمی

http://s8.picofile.com/file/8345316350/mp3.jpeg

گاهی دلم میخواهد آنقدر وقت داشتم تا هر روز روزانه هایم را ثبت کنم ، از افکارم بنویسم یا حتی بیشتر کتاب بخوانم و فیلم ببینم و حتی موسیقی گوش کنم ، برقصم ، عکاسی کنم و ... و من چقدر دلم میخواهد وقت بیشتری برای همه ی اینکارها داشتم.

آدمی هستم که شدیداً عاشق موسیقی هستم و اول یا دوم راهنمایی بودم که یک cd man خریدم و چون آنتی شوک نبود نمیشد باخودم بیرون ببرم و باکوچک ترین ضربه خاموش میشد ، این شد که mp3 player  خریدم،خانواده ام شدیدا مذهبی بودن و ماهواره و این داستان ها جزو خط قرمز هایمان بود ، ولی با این حال من تا آخر شب یواشکی بیدار می ماندم و از رادیو شب های جمعه bbc برنامه بهزاد بلور را گوش میکردم و آهنگهایش را روی نوار ضبط میکردم و با همان ضبط و ترفندهای عجیب غریب کلی آهنگ میکس میکردم.کمی تکنولوژی قاطی زندگیمان شد و اینترنت و دانلود آهنگ ها کار من را راحت تر کرد و من اینقدر موزیک گوش میکردم که حتی موقع درس خواندن هم پس زمینه ی درسم موزیک پخش میشد، از pinkfloyd و celine dion تا فرهاد و فریدون فروغی  هر چی بود گوش میکردم.و این شد که سوم راهنمایی عشق زندگی من شد گیتاری که هیچ وقت نخریدمش ! و درس و دانشگاه و ازدواج آنقدر با خودش درگیری همراه داشت که اصلاً فراموشم شد که چقدر موسیقی دوست دارم و حتی وقتی توی ماشین همسرم آهنگ میگذاشت اولین کاری که میکردم صدایش را کم میکردم تا سردرد نگیرم. ولی حالا دوباره با این کنسرت یادم افتاده که چقدر من عاشق موسیقی و گیتارم و بالاخره یک روزی که به کارهایم سرو سامان دادم یک گیتار میخرم و برای دل خودم میزنم تا دوباره عاشق شوم  و حتی شاید رفتم و موسیقی خواندم:)

عکس نوشت :این همون mp3 عزیز کرده ی من در سالهای نوجوانی است که خراب شد و نمایندگی creative هم به کلی جمع شد و نتونستم دوباره ازش استفاده کنم و با این که سالهاست بی استفاده است ولی شدیداً هنوز دوستش دارم و کلی حس نوسالژیک برایم دارد.

نظرات 2 + ارسال نظر
پری یکشنبه 25 آذر 1397 ساعت 15:31

یادش بخیر بهزاد بلورو منم گوش میدادم،البته هنوزم گاهی برنامه هاشو دنبال میکنم
یه چیزی تو این نوشته بود که به من یادآوری کرد مثل شما بگردم تو انبار خاک گرفته ی دلم دنبال چیزایی که عاشقشون بودم ولی حالا زندگی واسم کمرنگشون کرده.

خیلی کار خوبی میکنی، آدم با همین چیزهای کوچیک دلش به زندگی گرم میشه

پری یکشنبه 25 آذر 1397 ساعت 15:27

دوست عزیز،وقتی از خاطراتو نوستالژیهات مینویسی بهتتتتتترین حسا تو وجودم تازه میشن،خوندن نوشته هات در مورد نوستالژی ها و خاطرات گذشته ات اونقدر واسم قشنگه و اونقدر حس خوب بهم میده که نمیتونم توصیفش کنم،حس میکنم دارم رمان کلاسیک میخونم،ما همو ندیدیم اما ندیده شما رو دوست خوب خودم میدونم،همیشه واسه ما دوستان وبلاگی از حسای خوب زندگیت بنویس

چقدر خوشحال شدم و پر از ذوق شدم با خوندن کامنتت
منم شما رو دوست خوب خودم میدونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.