یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

خواب دریای مکزیک

صبح با صدای پاهای پسرم که به تاج تخت میزند بیدار میشوم، نگاهش میکنم، طبق معمول ٩٠ درجه چرخیده ، کلاهش رو که تا بینی اش پایین اومده بالا میدهم و چشمهای مثل گربه اش پیدا میشه ، غرق در خوشبختی میشم .باهم خوش و بش میکنیم، کارهایش را انجام میدهم و پسرم که فکر کنم یک ساعتی هست بیدار شده دوباره میخوابد .و من مشغول روزمره ی آرام خودم میشوم، آشپزخانه را مرتب میکنم، ظرف های دیشب را میشورم، چایی میگذارم برای صبحانه ، آشپزخانه سرد است ، همسرم دیشب گرمش شده بود و بخاری حال را خاموش کرده ، برای خودم میز صبحانه را می چینم، چایی شیرین دوست داشتنی ، تلفن های صبحگاهی ام شروع میشود، خواهر بزرگه ، مامانم ، خواهر وسطیه ، همسرم ... یک موزیک دوست داشتنی از رستاک میگذارم و مشغول صبحانه میشوم ، کارهای امروز را در ذهنم مجسم میکنم و برایشان برنامه ریزی میکنم.


پ.ن١: سابقاً  بعد از شام آشپزخانه را مرتب میکردم و از اینکه ظرفهای دیشب را صبح بشورم اصلاً خوشم نمی آمد ولی این روزها با وجود پسرکم بعد از شام مشغول پسرم میشوم و بعد از ٢-٣ هردویمان بیهوش میشویم .بچه ها ریتم بسیار منظمی دارند ، البته هر کدام یک جور، چه شب بیداری هایشان چه خواب شبانه شان، 

پ.ن٢: باز هم هوش برتر :)) اینبار همسرم هم جزو شرکت کننده هاست و هفته ی آینده سه شنبه مسابقه ی من و چهارشنبه مسابقه همسرم است ،اینبار بر خلاف همیشه برنده شدن برایم مهم است و باید باهم تلاش کنیم، شما هم دعایمان کنید.

پ.ن ٣: دیشب خواب دریایی را میدیدم که فقط در عکس ها دیده بودمش ، خواب دریایی شبیه دریای خلیج مکزیک .... آرامش و زیبایی خیره کننده ، ولی در خواب آنقدر سرم شلوغ بود که فرصت نمیکردم کنار دریا باشم .حتی خواب آن همکارمان را که رفته ایتالیا دیدم.(یعنی تعبیرش این است که میخواهیم از ایران برویم ؟:)) ، یک زمانی اصلاً علاقه ایی به مهاجرت نداشتم ولی الان خیلی دوست دارم ٤-٥ سالی از همه حتی از شهر و دیارم دور باشم )

پ.ن٣: پدرشوهرم که کمرش را جراحی کرده بود ، حالا عفونت کرده ، باز باید برود اتاق عمل و دبرید و .... ، برای سلامتی همه ی مریض ها دعا کنید.

عکس نوشت : دیروز صبح با یک حال و هوای عالی چایی را گذاشتم دم بکشد و یک موزیک آروم . هوس میکنم عود روشن کنم و باشکلات هایی که همکارمان از دبی برایمان آورده بنشینم کنار بخاری و وب لاگ بنویسم. اما آنقدر درگیر کارها میشوم که ساعت میشود یک. ولی من از حال و هوایم نمیگذرم و  عکسم را می گیرم.

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت 07:11 http://www.smile-world.blogsky.com

سلام
خیلی جالب بود برام که گفتی بچه ها ریتم منظمی دارن. میدونی چرا؟ جون من اینو از خانومایی که خیلی تجربه ی بچه داری دارن مثلا اینکه دو یا سه تا بچه دارن یا خانوم روانشناسی که بچه داره شنیده بودم:دی
واقعا این نشون میده خیلی اطلاعات یا سنس داری
واقعا پسرت خوشبخته که شما مادرشی
از ته دل میگم

سلام. ممنون نگین عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.