یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

نوشته ی یک مستاجر


چند ماهی هست که به فکر جابه جا شدن از این خانه هستیم. اما آنقدر کرایه ها در این شهر دور از همه چیز بالاست که هر چه حساب کتاب میکنیم می بینیم ارزش جابه جایی ندارد. از طرفی هم خانه ایی که الان هستیم در مقایسه با خانه های دیگر که دیدیم در همین رنج قیمت خیلی خیلی شیک تر و بهتر است. حتی از لحاظ موقعیت شهری هم بهترین جاست. از طرف دیگر از مهر که انشالله پسرمان به دنیا بیاید من نمی توانم سر کار بروم و درآمدمان پایین می آید و هزینه ها بالا میرود و کرایه سنگین اینجا پرداختش برایمان سخت میشود. خلاصه که همه ی فکرمان کجا برویم بود. که پدر و مادرم با سخاوت همیشگی اشون پیشنهاد فوق العاده ایی به ما دادند . گفتند هر میزان که برای رهن میخواهید بدهید، ما هم همان مقدار پول رویش میگذاریم و با دوست پدرت معامله میکنیم و سود معامله را تماماً شما بردارید و با تجربه ی قبلی معاملاتی که پدرم انجام داده اگر سود را بخواهیم ماهانه دریافت کنیم کرایه خانه یمان جور می شود. و این برای ما عالی بود ، من و همسرم شدیداً استقبال کردیم و قدر دان لطف آنها. به هوای حرف خانواده ام به محض اینکه به خانه برگشتیم همسرم سراغ صاحب خانه رفت. 1-2 روز پیش هم خود صاحب خانه گفته بود امسال می مانید یا میروید؟ من میخواهم سرویس های خانه را انجام دهم زودتر بهم خبر بدهید.(البته هنوز دوماه به پایان قرار دادمان مانده)  همسرم رفت سراغ صاحب خانه و با کلی بالا و پایین کرایه را 15 هزار تومان زیاد کرد و تا سال آینده قرارداد بستند. از فکر خانه تقریباً راحت شدیم. فردایش صاحب خانه زنگ زد که قول نامه را بیار مغازه . همسر من هم همین کار را کرد. که یک دفعه قول نامه را کشید و امضایش را خط خطی کرد. در این بین قول نامه هم پاره شد. و به همسرم گفته بود شما میخواهید سر من کلاه بذارید. امسال شما سه نفر هستید و من  خانه را به سه نفر این قیمت نمیدهم. همسر من هم عصبانی شد و گفته بود :ما اصلاً امسال اینجا نمی مانیم.

وقتی همسرم آمد خانه و داستان را گفت خیلی دلم شکست و احساس غربت شدیدی داشتم، نمیدانم چرا بعضی آدم ها اینطورند، برای تفاوت ٣٠٠ هزار تومان کرایه آن هم در سال این کار را کرده بود، اگر درست حرفش را زده بود ما قطعاً می پذیرفتیم، وقتی نزدیک ٦ میلیون در سال کرایه خانمان میشود ما که برای ٣٠٠ هزار تومان جابه جا نمیشویم که هزینه و سختی جابه جایی خودش بیشتر از این حرفهاست، آن لحظه فقط به این فکر میکردم که ما آدم ها هر اتفاقی برایمان می افتد چوب کارهای خودمان در زندگی است، با این که شرایط ما را به طور کامل میدانست این رفتار را کرد و با خودش نگفت این زن باردار است و در این شهر غریب کمی باهاش مدارا کنم، یا نمی توانی مدارا کنی خواسته ات را درست مطرح کن، متاسفانه زندگی خوبی هم ندارند، دو پسرش به تازگی طلاق گرفته اند  پسر بزرگش یک بچه ی ٤-٥ ساله دارد.دیشب ساعت ١ نصفه شب وقتی به خانه برگشتیم و پسر کوچکترش را با آن ظاهر ژولیده و ریش های بلند دم در خانه دیدم ناراحت شدم و یاد حرف مادرش افتادم که میگفت پسر کوچیکم و زنش همدیگر را خیلی دوست داشتند و عاشق هم بودند، یکی از دخترهایش هم پارسال تا دم طلاق رفتند ولی خدا رو شکر به طلاق نرسید، زن صاحب خانه هم عید همین امسال به خاطر سرطان سینه شیمی درمانی شد.  زن صاحب خانه اعتقاد دارد ما را جادو کردند وگرنه ما خیلی خوش بودیم.ولی جادو همان اعمال و رفتار ما با آدم هاست ...

رفتار بد صاحب خانه و خانه های بی دلیل گران اینجا ما را به صرافت بازگشت به شهرمان انداخت ، اما کجا؟ هر چقدر بالا و پایین میکنیم با پول ما یک جای افتضاح  و غیر قابل سکونت باید کرایه کنیم، خانه ی قبلی مان هم مستاجر دارد، تا آخر سال، بعد از آن هم ٥٠ پله دارد که با شرایط کمر همسرجان کمی رفتن به آن خانه ی دوست داشتنی محال است، دست آخرش به این نتیجه رسیدیم که برویم طبقه پایین خانه پدر شوهرم که با وجود ١٥ پله، زیرزمین محسوب میشود و یک اتاق خواب بیشتر ندارد و شدیداً کوچک و دلگیر است و بعد از آن به محض خالی شدن خانه ی قبلی مان به آنجا برویم.

اعتقاد دارم که همه ی این اتفاقات صلاح و خیریت است که ازش بی خبریم و یقین دارم بعداً خواهم نوشت که خدا رو شکر در این شهر کوچک نماندیم.

از طرفی پدرم به صرافت افتاده است خانه اش را بفروشد و یک جای بهتر دو واحد آپارتمان بخرد، وقتی داستان ما را شنیدند، عزمشان برای خرید و فروش خانه جزم تر شد که اینطوری ما هم  صاحب خانه شویم ، چون ممکن است کمی پول کم بیاورند و ما با فروش سهم خانه مان به برادر شوهرم و پول پس اندازمان برای رهن خانه، با پدرم شریک شویم. که انشالله اینطور بشود ، زمان خیلی کم است و قرداد ما تا اوایل شهریور است و زودتر باید دست به کار شویم، ازطرفی هم اگر خانه ی پدرم فروش نرود من از مادرم خواستم تا آن زمان که خانه را بفروشند ما آنجا برویم، چون مستاجرشان تا پایان این ماه قرداد دارد و چون تصمیم به فروش دارند قرار داد را تمدید نمی کنند، همه چیز قاطی شده  تنها دعا و آرزویم خوش بودن آخر شاهنامه است.

پ.ن : نوشته مربوط به هفته ی پیش است که نرسیدم آپ دیت کنم. چند نوشته ی دیگر هم در راه است که چون فقط ویرایش و آپدیت لازم داره به زودی منتشر خواهد شد :))