یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

باید بتوانم

پارسال وقتی از شهر بزرگ محل زندگی ام که عاشقانه محله و خانه ام را دوست داشتم دل کندم و به شهر خیلی کوچک و خانه و محلی ایی که هیچ تعلق خاطری نداشتم برای زندگی سفر کردیم خیلی دلگیر بودم و یک جور هایی هم تا یک ماه با افسردگی مقابله کردم بدون اینکه حتی کسی به جز همسرم بفهمد. قرص هایی که آن اوایل میخوردم گواه حال بدم بود. حالا که یک سال و خورده ایی از آن روزها می گذرد و گه گاهی برای سر زدن به خانواده ها به آن شهر بزرگ و آلوده و پر ترافیک برمیگردیم احساس میکنم که هیچ وقت دوست ندارم به آنجا برگردم.البته بخشی اش ترافیک و آلودگی است ، بخش عمده اش به کنایه های درشت و گنده ایی است که به  دلم حواله می شود، برمیگردد.  برگشتن به آن شهر و تحمل استرس و ناراحتی که بعضی آدمها به من می دهند واقعاً برایم غیر قابل تحمل است. وقتی در خانه ی خودم با آرامش هرکار که دوست دارم میکنم و به خاطر دوری راه خیلی توقع ها حذف شده احساس لذت دارم. اما خب خیلی از توقعات هم هنوز مانده و گه گاهی آرامشم را از بین می برد.

این شهر را با همه ی معایبش دوست دارم ولی نمیتوانم بمانم. به جز آرامشش هیچ چیز قانع کننده ایی برای ماندن ندارد. البته که ترجیح میدم با همه ی حداقل هایش اینجا بمانم به آن شهر بزرگ که پر از آدمهایی است که رنجورم میکند برنگردم. شرکت اصلی همسرم برای دفتر تهران استخدام میکند  و ممکن است بعد از چند سال اعزام شوند به آلمان ، ایتالیا ، چین ... همسرم هم فرم استخدام را پر کرده ، نمیدانم چه شود. اما راستش به کلیت قضیه که نگاه میکنم خیلی دوست دارم که قبول شود با اینکه حقوق اش مثل حقوقی است که همین جا میگیرد ولی حُسن های زیادی دارد اول اینکه از خانواده ها باز هم دور تر میشویم. دوم اینکه جای پیشرفت برای هردویمان زیاد است. سوم اینکه از بی امکاناتی اینجا راحت میشوم. هزینه هایمان هم فکر نمی کنم خیلی فرقی داشته باشد. اینجا به قدری گران است که آدم زورش می آید این همه هزینه می کند و آخرش هم هیچ امکاناتی ندارد. خیلی دوست دارم که بشود برویم ولی واقعاً از خدا می خواهم هر چه صلاح است همان شود. 

+عکس از آرشیوم وقتی برای قبولی در کنکور ارشد درس می خواندم.

ادامه مطلب ...