یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

اپیزود اول

وب لاگ نوشتن و وب لاگ خواندن آن هم در پاییز و زمستان کار بسیار لذت بخشی است. به شرط آنکه وقت و دل و دماغش را داشته باشی. آنقدر وب لاگ این دست و آن دست کردم که خودم هم یادم نمانده که چه وب لاگ هایی داشته ام.اما روزهای اولین وب لاگم را خوب به خاطر دارم. پاییز سال 84 بود... 10 سال پیش . نوجوان 14 ساله که چقدر بچگانه می نوشت اما بهترین دوست ها را داشتم. دوستانی که فاصله آنقدر بینمان زیاد شد که با دیدنشان حتی ، فراموشم شدند، مجبور به فراموشی شدم. 4-5 سال پیش هم وب لاگی داشتم که خودم را موظف کرده بودم هر روز بنویسم اما بی پروایی ام در نوشتن باعث پاک شدن کل خاطرات آن روزها شد  و امشب دوباره در تنهایی و خلوت خودم عزمم را جزم کردم تا دوباره بی پروا و روزانه بنویسم اما درست حس شب هایی را دارم که حتی تنهایی روی یک تخت دو نفره از این پهلو به آن پهلو می شوی و بالشتت را کم و زیاد می کنی و پتو می اندازی و رد می کنی و بازهم جایت چاق نمی شود که نمی شود، هر کار میکنم نمی توانم با دکمه های کیبورد و صندلی و میز خودم را یکی کنم و با کیف کوک بنویسم.

باورم نمیشود آنقدر زن شده ام که از تنهایی شبانه در خانه ی 250 متری حیاط دار هیچ ترسی به دلم راه پیدا نمی کند و با خیال آسوده ، با صدای آرمان گرشاسبی به دکمه ها ضربه میزنم و مدام آن شب بارانی یادم می آید که ساعت 11:30 شب رسیدم خانه و تمام تلاشم فکر نکردن به شٌغال هایی بود که وسط جاده جلوی ماشینم دویدند و من با آرامش و مهارت از بینشان گذشتم و در حیاط را باز کردم و فقط به پارک کردن ماشین توی حیاط فکر کردم و روی مبل روبروی تلویزیون خوابیدم و عجب بدن دردی گرفتم فردایش بس که جایم چاق نبود.

باید بنویسم از همه ی آرزوهایم که یک روزهایی چطور برایشان جنگیدم و حالا همه اش را فراموش کردم.

گام اول آرزوهایم قبولی در یکی از دانشگاه های سراسری تهران.تا اردیبهشت زیاد وقت ندارم :)

 

ادامه مطلب ...