یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روزهای بدی که خوب میشوند

غروب_چایی.JPG (400×266)


روزهایی از زندگی آدم سر در می آورند که آنقدر زشت و کسل کننده و غم انگیز هستند که همه ی آن چیزهایی که میشدند لبخند ِ لبت حالا خیلی راحت می شوند اشک ِ چشمت. همه ی ما این روزها را بارها تجربه کرده ایم  که با خودمان فکر کنیم یعنی جهنم تر از این جا هم هست؟! اما خب آن چیزی که خیلی مهم است گذر از این روزها بدون خراب کردن و شکستن است  و لذت گذر از این روزها به شرطی چند برابر می شود که چیزهایی که چند سالی بود از دستش داده بودی را دوباره به دست بیاوری ، و مهم ترینش برای من توجه وعشق و  اعتماد به نفس بود . صبر ... صبر ... صبر ، همان چیزی است که همه ی آن چه که رفته است را بر می گرداند . 

سفرکوتاهی را همراه همسرم داشتم و وقتی به خانه برگشتم دلم برای چایی خوردن در خلوت خانه ام خیلی تنگ شده بود. سفر کوتاه اما خیلی سختی بود از همان روزهایی بود که آدم فکر میکند مگر از این بدتر هم میشود و در راهی که قدم برداشته بودم اولین شکستم را خوردم. اما برای من سفر خیلی خوبی شد و همه ی بدی هایش و خستگی اش با همین یک لیوان چایی از ذهن و تنم بیرون رفت .

+ بعد از اولین شکست مرحله ی جدیدی از تلاش من شروع می شود.

بودن تو کنار من عزیزم،  امنیت رو به زندگیم میاره

خیال من راحته وقتی هستی، غصه دیگه کاری با من نداره 

لیلای عزیزم

(دوست دارم دوستش داشته باشم... شاید حتی مدیونش باشم ، خیلی از خاطرات خوب کودکی ، نوجوانی و جوانی ام با صدایش برایم تازه می شود )