یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روزهای اول کار


سه روز شد که کارم رو شروع کردم. خیلی بهتر از اون چیزی بود که فکرش رو میکردم. درسته محیط کارگاهی هست ولی با روحیه ی من سازگار :) . با اینکه من بیشتر کارم رو قراره توی دفتر باشم و کمتر توی خط پرس و مونتاژ میرم ولی چون دفتر ما فعلاً توی یکی از سوله های کارگاهی است مورد عنایت سر و صداهای دستگاه ی پرس هستیم. روز اول چون از محیط آروم خونه وارد کار شده بودم و اصلاً به سر و صدا عادت نداشتم سر درد خیلی بدی داشتم .از جایی هم که تا میتونم توی این شرایط میخوام قرص و دارو مصرف نکنم دنبال راه کارهای دیگه بودم. حمام و چایی نبات و کمی استراحت سردردمو تا ساعت 11 شب قابل تحمل کرد و بعد از اون هم که دیگه خوابیدم و صبح خدا رو شکر خوب بودم. این سه روز اکثراً آموزشی بود و دیروز یکسری از کارها رو هم انجام دادم .خیلی سعی میکنم از چایی و شکلات و کاپوچینو دوری کنم و مصرفم رو به حداقل برسونم ولی واقعاً توی محیط کار نخوردن چایی خیلی سخته. به خصوص آقایی که میز کارش رو به روی منه و صبح ساعت 10 و ظهر بعد از نهار توی لیوان بزرگش یک چایی خوشرنگ میریزه . و من توی وجود خودم دست و پا میزنم و حتی عطر اون چایی رو حس میکنم :)) 

(توی ماگی که در عکس میبینید من غالباً آب میخورم نه چایی )

قبل از اینکه کارم رو شروع کنم فکر میکردم عصر که بیام خونه درب و داغونم و هیچ کاری به جز خواب نمی تونم بکنم. ولی خدا رو شکر انرژی ام خیلی بیشتر از قبل شده و وقتی میرسم خونه دوش میگیرم و یه استراحت مختصر میکنم و بعد کارهای آشپزی و تمیز کاری خونه ، شام رو 6-7 عصر میخوریم و شب ها زود میخوابم . خیلی خیلی دیر بخوابم ساعت 11 میشه. صبح ها هم 6:15 برای نماز که بیدار میشم دیگه نمیخوابم و کارهای صبحانه و یکسری کارهای دیگه.

در کل خیلی خوشحال و پر انرژی تر از قبل هستم و هر روز خدا رو به خاطر لطف هایی که توی زندگیم دیدم شکر میکنم و فکر میکنم چقدر پا قدم این پسرکوچولو برای ما خوب بود.

+سه شب پیش (روز اول کاری) با وجود خستگی و سر درد با همسرجان راهی شهر شدیم :)) اول دکتر مغز و اعصاب برای کمر همسرم رفتیم که خدا رو شکر دکتر حرفهای امیدوار کننده میزد. بعد از اون هم من آزمایش غربالگری دوم رو دادم و بعد به اتفاق مامانم رفتیم خرید برای پسرمون . که دست خالی برگشتیم. از بس که لباس ها گرون و کیفیت پایین بودند ، مثلاً حراج هم بودند. توی ناخودآگاهم مدام به سمت لباس های دخترونه کشیده میشدم چون هیچ وقت دنبال خرید لباس پسرونه نبودم.

++ اوایل ذهنم خیلی درگیر بود که ماه های آخربارداری ، کار رو چی کار کنم و همیشه دعا میکردم از اون دسته خانم هایی باشم که ظاهرشون خیلی نشون نمیده باردارن.ولی چند وقتی هست با خودم به توافق رسیدم که چه اشکالی داره ظاهرم مشخص باشه؟! کار اشتباه یا خلافی کردم؟ گناه کردم؟ این سطح پایین  افکار مردم ماست که یه خانم باردار رو با نگاه های متعجب نگاه میکنن. و این مسئله واسم تا حد خیلی زیادی حل شده چون یقین دارم کار اشتباهی نمیکنم و این از کوته فکری مردم ماست. هر چند اعتقاد دارم نباید کاری کرد که باعث تحریک حس فضولی و حرف بیخود زدن مردم بشم. به خصوص اینکه محیط کار من کاملاً مردونه است و توی قسمتی که من کار میکنم فقط من خانم هستم و بقیه آقا، و این باعث میشه جوانب احتیاط رو بیشتر رعایت کنم.مخصوصاً اینکه مدام یاد یکی از حرفهای پدر شوهرم میافتم. پدر شوهرم توی یک کارخانه کار میکنه که از قضا یکی از خانم ها اونجا باردار میشه و تا ماه های آخر سر کار میاد و پدر شوهر من بهش میگفته خانم فلانی چرا اینقدر میای سر کار ؟ آخر توی پله های سرویس بچه ات به دنیا میاد ها!!!!

+++ همیشه وقتی آهنگ نسکافه رستاک رو گوش میکردم با وجود اینکه از پاییز میخوند حس طروات بهاری بهم دست میداد. وقتی متوجه شدم این قطعه توی بهار خونده شده فهمیدم چرا اینقدر خوب روزهای بهاری برام با این آهنگ تداعی میشده.(دانلود آهنگ نسکافه - رستاک حلاج)