یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

استئو استوما

ساعت ۶:۱۵ با صدای آلارم گوشی بیدار میشم. هنوز اتاق سرده و یارا که همیشه اولین کارش موقع خواب رد کردن پتو بود، پتو رو تا صورتش بالا کشیده بود. هوا تاریک بود. بلند شدم و چشمهام که به زور باز شده بود رو شستم . پلیور پوشیدم و رفتم کنار بخاری نمازم رو خوندم. یه یادداشت برای خانم معلم نوشتم که من کتاب کانگورو رو فراموش کردم باخودمون ببریم تهران برای همین والا انجام نداده. نوشتم رفتیم پیش دکتر جمشیدی...

دکتر خدامراد جمشیدی ، عجب مرد عجیبی بود. تشخیصی که ما واسش ۲ ماهه از این دکتر به اون دکتر میریم و از تمام استخوان های والا به خاطرش ام آر ای کردیم رو با یه عکس رادیولوژی ساده تشخیص داد. بعد از ۲-۳ ساعت که نوبتمون شد و رفتیم داخل مطب یه دکتر جوان نشسته بود و داشت سی دی و عکس ها رو آماده میکرد که دکتر جمشیدی بیاد و همونطور با دقت بررسی اشون میکرد. یه مرد مسن شاید ۷۰ ساله، لاغر ولی سرحال و پرانرژی اومد داخل رادیو لوژی رو دید گفت:

استئو استوما است

دکتر جوان با تعجب گفت 

ولی آقای دکتر رادیوگرافی دومش رو ببینید شدید شده

-من دارم بهت میگم استئو استوما است.

-ام آر ای رو ببینید شدتش چقدر زیاده.

-ام آر ای منم بگیری شاید همین طور باشه.

به ما نگاه کرد و گفت سی تی اسکن بکنید و بیاید.

گفتیم انجام دادیم. دکتر جوان گفت سی تی اش اینجاست دکتر. هر دو به لپ تاپ خیره شدن. دکتر جمشیدی گفت:

حالا چی میگی؟

دکتر جوان لبخند زد و گفت حق باشما بود دکتر.

-یه آدرس بهتون میده. برید اونجا RF انجام بدید و برید خونتون.

همسرم گفت یعنی سرطان نیست آقای دکتر؟

دکتر عصبانی شد و گفت من میگم چیزی نیست تو میگی سرطان؟ به من نگاه کرد و گفت با این شوهرت حرف بزن ، این حرفها چیه!

لبخند از لبم پاک نمیشد. دکتر رفت. کل وقتی که واسه تشخیص گذاشت شاید ۲۰ ثانیه هم نشد . و من از اون لحظه تنها دعام شده حفظ این مرد برای مردم.وقتی در موردش خوندم که زرتشی و اولین پیوند مغزاستخوان موفق در ایران رو ایشون انجام داده با خودم گفتم بیخود نبود اینقدر سریع تشخیص داد، نابغه بودن یعنی همین!