یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روزهای ساده

بعد از دوتا مهمونی پشت سرهم دیشب خیلی خسته ساعت ۱۱ روی تخت دراز کشیدیم و جزو معدود دفعاتی بود که خیلی سریع خوابم برد و از سروصدای امیروالا و همسرم هم بیدار نشدم. ساعت ۱۲/۵ بود که امیروالا صدام میزد. مامان مامان چایی اوردم . بیدار شدم و دیدم با سینی چایی که دوتا فنجون چایی توشه کنارم نشسته. و اون چایی نیمه سرد و تلخ دلچسب ترین چایی عمرم بود .

صبح هم ساعت ۷ شوهرم علی رغم همه ی تلاش هاش برای بی سروصدا رفتن سر کار ، من بیدار شدم و کمکش کردم وسایلش رو جمع کنه و زودتر بره. 

بعد از اون هم از شدت حالت تهوع دیگه خوابم نبرد. صبحانه خوردم و فیلم دیدم. جاودانگی. خیلی دوست نداشتم فیلمش رو . ریتم به شدت کند و سکانس های تکراری اش خسته ام کننده بود. ولی یکسری ارتباط های جالب داشت .

قراره از این هفته کلاسهای دانشگاه شروع بشه و من هنوز از لحاظ جسمی خیلی روبه رو راه نیستم. و مثلا دیروز بااینکه مامان بابام و خواهر وسطیه خونمون بودن و خیلی تلاش میکردم خوش رو باشم ولی اون قدر حالم بد بود که حوصله ی حتی امیروالا رو هم نداشتم !!

ولی باید زودتر خوب بشم چون از کلی کارهام به خصوص زبانم عقب افتادم.

فردا هم باید برم آزمایش و سونو گرافی .