یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

if you’ve got some work to do b

یک عالمه کار و کلی فکر که سر درد گرفتم از اینکه نمیدانم چه کنم، کلی زبان عقب افتاده و یک مهمانی بزرگ آخر هفته و کلی کار نکرده. بعد از کلی کلنجار با امیروالا بالاخره در بدترین موقع روز میخوابه! به خودم میگم زبان میخوانمم، ولی همون طوری که بی وقفه پفک هندی میخورم بی هدف صفحه های اینترنت را بالا و پایین میکنم و به الارم تبلت که میگه موقع یوگاست توجهی نمی کنم و لُپ هام رو پر از پفک هندی میکنم.چند روز پیش توی پادکست زبانم یک سوال مطرح شد با مفهوم اینکه وقتی خیلی کار داشته باشه باشی و ندونی چی کار کنی چطوری وقتتو حروم میکنی؟ و تقریبا همه ی جواب ها به کامپیوتر و اینترنت ختم میشد، حس خوبی بود از اینکه فکر میکردم فقط من این طور هستم ولی کلی شریک جرم پیدا کردم.

همیشه عاشق خونه های مینیمال با رنگ سفید بودم، خونه های شلوغ بهم استرس میدادن و وقتی یک جا نظر خانمی رو خوندم که میگفت تو خونه های مینیمال افسردگی میگیریم اصلا درک نکردم، ولی این روزها واقعا احساس میکنم به رنگ های تند و کلی وسیله ی اضافه توی خونه نیاز دارم و ازاین همه خلوتی خونه دلم داره میگیره.باید باور کنم شاید این تغییرات به خاطر نزدیک شدن به دهه سوم زندگی ام باشه.

دیروز امیروالا رو بردم یک خانه بازی توی شهرک غرب ، اینهمه گرونی اون هم در ازای هیچی رو نمی تونم درک کنم، با خانمی هم کلام شدم که با وجود تفاوت های خیلی زیادمون کلی بهم انرژی مثبت داد، صداش شبیه دوستم (نگین )بود و همین در وهله ی اول من رو جذبش کرد، استاد دانشگاه بود ، و من دیروز با خودم باز تکرار کردم اگه از ایران نرم تا ابد از خودم ناراضی خواهم ماند، مگر یک جور خیلی خاصی این خلا پربشه!