یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

سفرنامه مشهد

روز اول :صبح ساعت ٦  سوار ماشین شدیم و به مقصد مشهد راه افتادیم، از جاده سمنان راه افتادیم به جز واسه نماز و بنزین زدن  توقف نداشتیم، حتی نهار رو هم توی راه خوردیم،دیشب برای نهارمون دلمه درست کرده بودم، امیروالا هم خیلی مقاومت میکرد که نخوابه و در کل ٢-٣ بیشتر نخوابید. ساعت ٥ بود که رسیدیم هتل. خدا رو شکر بدون معطلی اتاق رو بهمون تحویل دادن ، به جای ٢ تخته هم اتاقمون٤ تخته بود، با این حال یکم کوچیک بود اتاقمون ولی در کل خیلی خوب بود، از تخفیفان رزو کرده بودیم و هتل چهار ستاره بود ، با تخفیف شبی ٢٦٠ تومن شد البته بدون غذا، ما همیشه معمولا خیلی مناسب تر  سفر میکنیم ولی اینبار اینطوری شد.

خیلی از مسیر رو من رانندگی کرده بودم برای همین خیلی خسته بودم، شب قبل هم ساعت ٢ خوابیده بودم و ٥ صبح بیدار شدم، رفتم  دوش گرفتم و به همسرم گفتم ده دقیقه با امیروالا برین بیرون من بخوابم اصلا حالم خوب نیست، همسرم هم رفتن کیک خریدن و برگشتن وقتی اومدن من احساس میکردم کلاً ٥ دقیقه خوابیدم ولی گویا 0.5 ساعت رفت و برگشتشون طول کشیده بود، ولی واقعا همون خواب خیلی سرحالم اورد.بعد هم با سرویس هتل رفتیم حرم واسه نماز ، مادر شوهر خواهر شوهر هم اونجا بودن، وسط نماز پسرم گیر داد که روسری من رو میخواد بپوشه و منم دراوردم بهش دادم، مادرشوهر اینا میگفتن بیاین بریم هتل ما که من گفتم امشب بریم هتل خودمون فردا صبح تا شب رو باهمیم ، شام رفتیم هتل و نفری ٥٠ تومن هم هزینه ی شام شد.بوفه آزاد یا سلف سرویس بود. و واقعاً چقدر اسراف میشد. من که خیلی ناراحت میشدم از اینکه این همه غذا دور ریخته میشد، کاش هتلدار ها یه فکر میکردن برای این حجم از اسراف !

روز دوم : صبح صبحانه رو که خوردیم رفتیم هتل مادرشوهر اینا و یکم اونجا بودیم و بعد رفتیم حرم، توی حرم به طرز عجیبی به یاد مادربزرگ دختر دایی  ام بودم، که سرطان داشت و الان بیهوش توی بیمارستان بود، فقط دعا کردم خدا درد رو ازش بگیره و راحتش کنه ... و بعدازظهرش فهمیدم که فوت کرده، خیلی ناراحت شدم و یه حس غریبی داشتم، شب هم برای نماز رفتیم حرم و آخر شب برگشتیم هتل .

روز سوم: صبح رفتیم هتل مادر شوهر اینا وازشون خداحافظی کردیم و  اونها برگشتن خونه، ماهم رفتیم بازار سوغاتی خریدیم و رفتیم حرم نماز رو خوندیم و برگشتیم هتل، مادرشوهر خواهرم زنگ زد واسه شام دعوتمون کرد و شب بعد از نماز رفتیم خونشون، خواهرشوهر خواهرم میگفت خیلی لاغر شدی و من کلی کیف میکنم این جمله رو میشنوم.امیروالا هم حسابی با آقایون حال کرده بود و کلی باهاشون بهش خوش گذشت.

روز چهارم: صبح وسایلمون رو جمع کردیم و هتل رو تحویل دادیم و رفتیم حرم زیارت کردیم و نماز خوندیم، خیلی آرامش خوبی داشت، بعد از حرم هم بهمون نهار نذری دادن و حسابی عیش امون کامل شد، راه افتادیم به قصد گرگان ولی اشتباه رفتیم و سر از شاهرود دراوردیم :))شب رو همونجا موندیم .

روز پنجم: صبح اونقدر خسته بودیم که تا ٩ خوابیدیم و تا صبحانه خوردیم و جمع و جور کردیم ساعت ١١ بود ، راه افتادیم سمت آرامگاه ابوالحسن خرقانی ، خیلی مکان خوش آب و هوایی بود و پر از آرامش بود بعد از اونجا راه افتادیم سمت جنگل ابر، از waze آدرس گرفتیم و اون هم بهمون یه مسیر خاکی رو آدرس داد و حدود ١٧ کیلومتر جاده خاکی رفتیم، درصورتی که مسیرش به جز ٥ کیلومتر خود کوه بقیه آسفالت بود، هوا فوق العاده عالی و خنک بود و کل مسیر مه و ابری بود، کنار یه چشمه نشستیم و نهار خوردیم، یه تنه خشک شده درخت  بود که امیروالا بهش اشاره میکرد که گاو... ماااااا ، وقتی دقت کردم دیدم مثل صورت گاوه ...

بعد از اونجا هم رفتیم یه محوطه که کافه و مغازه داشت، سه تا اسب هم اونجا بودن ، که یه پسر سوار یکیشون بود و افسارش رو میکشید تا روی دو پاش بلند بشه ، امیروالا هم شدیدا از دیدن این صحنه ناراحت شده بود و همینطوری که لبهاش از ناراحتی جمع شده بود داد میزد :نکن ... آقا نکن ...

ساعت٤بود که راه افتادیم  خیلی جاهای دیگه هم بود که دوست داشتیم بریم ولی خب فرصت نبود، فقط توی مسیر گرمسار کاروانسرای عباسی نگه داشتیم و یکم استراحت کردیم و دوباره راه افتادیم.و ساعت ١٠ بود که رسیدیم خونه .

پ.ن:اگه چیزی یادم بیاد اضافه میکنم :)

عکس نوشت : دورنمای جنگل ابر شاهرود ، چند سال پیش که ییلاقات ماسال رفتیم به نظرم یه تیکه از بهشت بود و امسال به نظرم جنگل ابر یه تیکه ی دیگه از بهشته !