یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

تو بزرگ میشوی

امروز که توی تاکسی تو را در آغوش گرفته بودم، با خودم گفتم ای کاش میشد همیشه کوچک میماندی تا هرکجا که میرفتم تو همراهم بود ، در آغوشم بودی ، همسفر و همراهم بودی ، کل راه تو از پنجره بیرون را نگاه میکردی و من غرق تماشای تو ، صورتت را آرام بوس میکردم و دست های کوچولو و تپل ات را در دستم میگرفتم و سکسه های تو سکوت ماشین را میشکست.

چه حسی ، چه عشقی بالاتر از این احساس مادرانه است وقتی تو میخندی و من با تمام وجود میخواهم دنیا همان جا تمام شود.چه حسی ناب تر از تمام روزهایی که مینشینم و  نگاه میکنم که تو رشد میکنی و هر روز پر از تلاش و خلاقیتی .

+ دو روزی هست که پسرم نیم خیز میشود که بشیند ، و حتی وقتی میخوابانمش شدیداً مقاومت میکند . و این روزها شدیداً با در آوردن زبانش و آب دهانی که سرازیر میشود تلاش میکند حرف بزند.

نظرات 2 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 05:27 http://anti-efsha.blogsky.com

سلام. مطلب عاطفی و زیبایی نوشتید. مادر بودن واقعاً حس خوبی داره. افسوس که من نمی تونم تجربه اش کنم.

فاطمه سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 00:58 http://shologhpologh.blogsky.com

خدا همه مادر ها رو حفظ کنه ان شاء الله

انشالله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.