یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

آسمانی که آبی میشود

امروز شکر خدا هوا عالی است، طوری که آدم دلش می خواهد بی هدف بزند بیرون و راه برود و حالش خوب شود. امسال نه پاییزش پاییز بود ، نه زمستانش زمستان ، هوا آنقدر خوب است که مثل دم دم های عید است. نه بارانی بارید و نه برفی ، حتی هوا سرد هم نشده ... آلودگی هوا هم که ... دیروز برای امضای پایان نامه ی همسرم راهی دانشگاهی شدم که یکی از داورها آنجا استاد است. کل 2 ساعتی که از خانه زدم بیرون سردرد داشتم و چشمها و گلویم می سوخت. آسمان هم تیره و دلگیر.

این روزها که مدام یک جایی از ایران در حال لرزیدن است دروغ چرا ؟!  کمی ترسیده ام و هر لحظه منتظرم شهر من هم بلرزد. از اینکه زیر آوار بمانم می ترسم. از مرگ هم می ترسم. نمیدانم پس از مرگ قرار است چه به سرم بیاید قرار است کجا بروم... تصمیم برای دوباره خواندن کتاب های دکتر شریعتی جدی است. چند کتاب دیگر هم هست که باید بخوانم. نمیدانم تصورم از عالم پس از مرگ درست یا نه ! راست راستش از اعمالم میترسم... خیلی زیاد... به خصوص که بعد از زلزله های مکرر این آشوب های اخیر هم کشورم را بهم ریخته و هر شب چند نفر به ناحق دارند کشته میشوند. مادرم میگفت پریشب صدای تیراندازی می آمد... و با خبر شدیم یک خیابان پایینترشان یک نفر را کشته اند... این روزها به نعمت هایی فکر میکنم که کم کم دارند رخت از این شهر برمی بندند. هوای پاک ، امنیت و آرامش...

دیروز وقتی پیاده برمیگشتم خانه به این فکر میکردم شاید زندگی ما برای آیندگان جذاب باشد با این همه اتفاقات عجیب و غریب این روزها.

پ.ن : به این باور رسیده ام که عمر خیلی کوتاه است برای همین حسابی دارم به خودم میرسم تا آراسته باشم و حداقل زنانه بمیرم :))دیشب بعد از یک سال دوباره موهایم را رنگ کردم. بعدش عذاب وجدان داشتم که نکند برای پسرم بد باشد. ولی کاری بود که کرده بودم و کار از کار گذشته بود.حتی جلوی خودم را هم گرفتم که نروم سرچ کنم که ضرر دارد یا نه :))

پ.ن : در حال مرتب کردن اساسی خانه هستم .

پ.ن: چند روز پیش نوشته های دی ماه سال های اخیرم را یک نگاهی کردم و باورم نمیشد که هیج علاقه ایی به بچه دار شدن نداشتم. این روزها با وجود پسرم نمیتوانم بپذیرم که زندگی بدون امیر والا اصلاً میتواند معنی داشته باشد؟!