یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

بیشعوری؟!

امروز خانواده ی همسرم اومدند دیدن نوه اشون. برادر شوهرم ۳۰۰-۴۰۰ کیلومتر راه به خاطر دیدن پسرمون اومده بود. من توی اتاق بودم چون لباس مناسبی نداشتم. مادر شوهرم از بدو ورود شدیدا سرسنگین بود و من اصلا دلیل اش رو نمیدونستم. از همون اول هم مدام تلفن زنگ میخورد و همه فامیل نمیدونم چرا توی همین نیم ساعت یاد تبریک افتاده بودند. اوضاع درحدی قاطی بود که حتی اون بین  از هوش برتر هم بهم زنگ زدند و کارگردان ازم سوال می پرسید و بین همه ی اینها مادر شوهرم مدام گیر میداد که به بچه شیر بده. بچه ام گشنه اشه. منم شب قبلش به خاطر ناآروم بودن پسرم ساعت ۴ خوابیدم و هنوز صبحانه نخورده بودم که خانواده همسرم اومدن. خلاصه کلافه شده بودم و ضعف کرده بودم. خواهر شوهرم داشت هدیه میداد و زندایی ام پشت تلفن حرف میزد. که یک دفعه دیدم قصد رفتن کردند. سریع از مامانم چادر گرفتم و رفتم دم در از بردار شوهرم و شوهر خواهرشوهرم تشکر کردم که اومدند و عذر خواهی.مادر شوهرم بدون خداحافظی رفت. برادر شوهرم سرسری جوابم رو داد و سریع رفت. اما آقای دکتر وایساد تبریک گفت .

بعد از یک ربع برادر شوهرم زنگ زد به شوهرم. شوهرم روی آیفون زده بود. با ادبیات خیلی دوست نداشتنی داشت از من گله میکرد. و کل حرفش این بود که خانمت خیلی بیشعوره که ما این همه راه کوبیدیم اومدیم و اون نیوند سلام تعارف کنه و فقط دم در اومد. گریه افتادم. بهش زنگ زدم و عذر خواهی کردم اما بازم شاکی بود و انگار اینکه ازش عذرخواهی میکنم هیچیه. همسرم با مامانم بحثش شد. سر خانواده اش. اومد تو اتاق. اونم گریه افتاد. هردومون گریه میکردیم. شوهرم از دست برادرش هم ناراحت بود که توی این شرایط تازه زایمان کرده ی من اینطوری برخورد کرده.شوهرم  میگفت عقد که بودیم همه اش همین بساط بود... 

نظرات 2 + ارسال نظر
پری یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 12:04

من زیاد شنیدم که زایمان و مادر شدن و سختی های شب بیداری به یه طرف،رفتارای خانواده ی شوهر تو این مدت یه طرف،همش آدمو عذاب میده...مخصوصا تعیین تکلیف دیگران،البته عجیب تو این دوران همه فهمشونو از دست میدن و یادشون میره این زنی که تازه زایمان کرده نه حالش خوبه نه تجربه ی بچه داری داره،فقط توقع توقع توقع....
عجب اوضاع شیر تو شیری داشتی خانم مهندس جان،ایشاالله زودتر همه چیز زندگیت به روال عادی برگرده

چه قدر خوب گفتی دوستم ، ای کاش چیزی به اسم توقع وجود نداشت...
انشالله...

دلژین شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 15:47 http://delzhin.blog.ir

اهمیت نده عزیزم
اونها هیچ درکی از وضعیت تو ندارن

درسته ولی اهمیت ندادن واقعاً سخته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.