یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

خلق کسی که مثل من نباشد

گاهی وقت ها که فکر میکنم به واژه ی تولد .. زاده شدن .. شکفتن .... خلق .... لرزه بر کل اندامم می افتد و با خودم می اندیشم که تولد عجب واقعه ی بزرگ قریب الوقوعی است  که با همه ی پیشرفت علم این روزها باز هم نمی شود قاطعانه در مورد زمانش حرف زد و من بیش از حد مستاصل میشوم وقتی فکر می کنم  که من خالق موجودی نازنین باشم. وقتی هنوز در آستانه ی 25 سالگی آنقدر بزرگ نشده ام تا حرفها و انتظارات بی جای اطرافیان را نادیده بگیرم و به حرف دل و قلبم گوش دهم چطور می توانم همراه موجود پاکی باشم که روح نازنینش آزرده خاطر نشود.اما از پیشرف خودم راضی هستم. وقتی یک شب را با همسرم تصمیم میگیریم یک شام خوب کنار هم باشیم حتی در برابر اس ام اس ایی که نوشته کاشکی شام بیایید از رفتن به یک رستوران منصرف نمیشوم و حتی از آن شب کنار هم بودنما هم لذت می برم و مدام چهره ی دختر دایی ام آن شبی که در برابر اصرار های بی جای من یک پا وایساد و خواسته ی خودش را عملی کرد در ذهنم مجسم میشود و سعی میکنم که بعضی رفتار های خوب دیگران را یاد بگیرم هر چند هنوز نتوانسته ام آنقدر محکم بیاستم که باکی از این دلخوری ها نداشته باشم اما خودم را به آن راهی میزنم که من این طورهستم تا بشوم. شب که میرویم خانه یشان نمیدانم از خستگی است یا حالش خوش نیست اما استقبال گرمی نمیکند و من به دودسته میشوم ؛ یک دسته از وجودم که می گوید ای کاش نرفته بودید و دلگیرشان نمی کردید ویک دسته از وجودم که می گوید ای بابا آدم نمی تواند برای خودش هم تصمیم بگیرد گور بابای هر کس بخواهد بیخود ناراحت شود و این میشود که من هنوز از دیشب تا به حال مدام با خودم کلنجار میروم که کافی است تو اشتباهی نکردی او بود که رسم مهمان نوازی را بلد نبود و گاهی به خودم نهیب میزنم که ای کاش میشد من هم مثل آریشگرم قید همه چیز را بزنم و به دنیای خودم برگردم و وقتی در این گیر و دار فکری فکر خلق یک انسان در سرم می آید می ترسم که مبادا او هم مثل من شود و اینقدر خود خوری کند . مرضی که تمام شدنی نیست و  من می جنگم و آنقدر آشفته هستم که مدام پشت سر هم لیوان چایی ام را پر می کنم و سر میکشم و چقدر دلم میخواهد که میشد یک پکی هم به سیگار داخل کشوی ام بزنم. 

برای چند شرکت که از شرایط استخدامیشان فقط شرط خانم بودنش را دارم رزومه فرستادم بیکاری آدم را مریض حرفهای صد تا یک غاز می کند.از شب هایی که همسرم 7 شب به خانه می آید واهمه دارم و می دانم این خیلی بد است و من یک گام  به جلو برداشتم و کلاس عکاسی ثبت نام کرده ام و در سرم مدیریت یک آرایشگاه افتاده است و من از هجوم افکار سر سام میگیرم و بعضی حرفها آرامم می کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.