ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گاهی وقت ها دلم خیلی عجیب دلم برای خوشی های کودکی تنگ میشود، برای فامیل بازی ها که محال بود یک عمو ایی ، یک دایی و ... از قلم بیافتد.
اما حالا نمیدانم چند سال است که عموهایم را ندیده ام ، دخترهایشان را که روزی همبازی یکدیگر بودیم ، پشت جیپ عمویم توی حیاط خانه ی آقاجونم چقدر بازی میکردیم و از خنده خسته میشدیم.
حالا نمیدانم بعد از این همه سال حتی چه شکلی شده اند ، عکس عمویم را در تلگرام که می بینم ، بغض میکنم، یاد صورت زبرش می افتم که سربه سرمان میگذاشت و مدام بوسمان میکرد و ما با خنده تلاش میکردیم از دستش فرار کنیم، یاد عکاسی ایش که همیشه عکس های ٣*٤ امان را پیشش میگرفتیم و چقدر هم همیشه بد عکس میگرفت ، عکس شناسنامه و کارت ملی که معروف هست به دست عموجان هنرمند من هم گرفته شده بود و دیگر محشر بود ... یاد عیدهایی که خانه ی شما به ما بی نهایت خوش میگذشت و چقدر زن عمو دوستمان داشت بخیر ....
شاید بعداً پست کامل شود