یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

عمو

گاهی وقت ها دلم خیلی عجیب دلم برای خوشی های کودکی تنگ میشود، برای فامیل بازی ها که محال بود یک عمو ایی ، یک دایی و ... از قلم بیافتد.

اما حالا نمیدانم چند سال است که عموهایم را ندیده ام ، دخترهایشان را که روزی همبازی یکدیگر بودیم ، پشت جیپ عمویم توی حیاط خانه ی آقاجونم چقدر بازی میکردیم و از خنده خسته میشدیم.

حالا نمیدانم بعد از این همه سال حتی چه شکلی شده اند ، عکس عمویم را در تلگرام که می بینم ، بغض میکنم، یاد صورت زبرش می افتم که سربه سرمان میگذاشت و مدام بوسمان میکرد و ما با خنده تلاش میکردیم از دستش فرار کنیم، یاد عکاسی ایش که همیشه عکس های ٣*٤ امان را پیشش میگرفتیم و چقدر هم همیشه بد عکس میگرفت ، عکس شناسنامه و کارت ملی که معروف هست به دست عموجان هنرمند من هم گرفته شده بود و دیگر محشر بود ... یاد عیدهایی که خانه ی شما به ما بی نهایت  خوش میگذشت و چقدر زن عمو دوستمان داشت بخیر ....

شاید بعداً پست کامل شود