ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
صبح وقتی برای نماز صبح بیدار شدم با وجود اینکه دیشب دیر هم خوابیده بودم اما خوابم نبرد و این شد که ساعت 6 لباس هایی که تازه کار شستوشویشان تمام شده بود را پهن کردم ( به خاطر کم باری مصرف برق لباسشویی را قبل از خواب روی تایمر می گذارم تا صبح روشن شود و قبل از ساعت 6 یا 7 کارش تمام شده باشد.) حیاط را جارو کردم و به گل ها آب دادم و فرش پهن کردم و همسرم نان سنگک تازه خرید. صبحانه را با همسرم با صدای گنجشک ها و نسیم سحری خوردیم .آنقدر در آن هوای خنک و بوی سبزه صبحانه می چسبید که اگر چاییمان تمام نشده بود حتماً یک نان سنگک کامل را تمام می کردیم.
بعد از کارهای خانه و مطالعه نوبت به یوگای هر روزه ام رسید و درست مثل همان روزهایی که کلاس می رفتم موقع ریلکسیشن آخرش خوابم برد و چقدر هم آن خواب 5-10 دقیقه ایی می چسبد و انرژی می دهد . بعد از چرت اختتامیه ی یوگا بر خلاف میل درونی ام که مرا به سمت چایی قهوه ایی سوق میداد چایی سبز دم کردم و لذت یک روز متفاوت را برای خودم به انتها رساندم .
+مشغول کار جدیدی آن هم از نوع هنری شده ام. شب ها از ذوق رویاهایم خوابم نمی برد.