یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

شهر شناسی:)


رادیو آوا روشنه و آهنگ های شادی که پخش میکنه ناخواسته حال آدم رو خوب میکنه. چایی ریختم و روبروی آیفون نشستم تا هر وقت همسرم و بچه ها اومدن بفهمم. آیفونمون چند وقتی هست به لطف یارا با سیم های آویزون شده خراب شده . به همسرم میگم مردم حق دارن خونه به آدم بچه دار ندن . البته منتظر فرصت هستیم که همسرم آیفون رو درست کنه . از طرفی هم یه حسن واسه صاحبخونه داریم همه ی چیزهایی که به خاطر استفاده ی زیاد در طی سال های اخیر ، در حال تحلیل رفتن هستن ما خراب میکنیم و خودمون درست میکنیم و یه جورهایی بازسازی میشه واسه صاحبخونه.

مسیر من واسه دانشگاه حدود ۲۰ کیلومترش آزاد راه هست، که واقعا در تبریز از معدود مسیر هایی است که واقعا آسفالت خوبی داره و با خیال راحت از نبود چاله چوله ها و نشست زمین میشه تند رفت. و این آزاد راه عوارض 3 هزار تومنی داره. یعنی هرباری که من برم و بیام 6 هزار تومن پول عوارض باید بدم. خیلی وقت ها دیدم بعضی ماشین ها از شونه ی لاین سرعت یا شونه سمت راست جلوی دوربین عوارض حرکت میکنن و احتمالا دوربین های عوارض برای اون سه لاین تنظیم شده و این ماشین ها از دادن عوارض فرار میکنن. برای کنجکاوی این که واقعا این کار شدنیه یا نه چند باری دلم میخواست امتحان کنم ولی هر بار حتی از روی کنجکاوی هم نتونستم خودم رو قانع کنم که این کار رو انجام بدم. به نظرم وقتی بهمون احترام گذاشتن جاده ی خوب احداث کردن باید ماهم باید متوجه باشیم و ندادن عوارض رو زرنگی ندونیم. این بی فرهنگی ها خیلی بده !

تبریز شناسی :

وقتی به تبریز اومدم خیلی چیزها واسم عجیب بود. یکی از عجایب تبریز نداشتن جدول کنار اکثر خیابان هاست .اوایل هر بار که می‌خواستیم ماشین پارک کنیم همیشه توی استرس بودیم که الان می‌افتیم توی جوب ولی الان دیگه ماهم عادت کردیم.

مورد دیگه اینکه مردم اینجا برخلاف شهر هایی مثل اصفهان از بوق خیلی خیلی کم استفاده میکنن و صبورتر هستن. مثلا یک بار همسرم توی کوچه وایساده بود و منتظر بود ما سوار ماشین بشیم. یه ماشین دیگه اومد پشت سرش و بی صدا وایساد .همسرم هم متوجه نشد تا من به همسرم گفتم حرکت کنه که ماشین پشت سرش رد بشه . حتی یک بوق نزد که اعلام وجود کنه . و خب این اتفاق استرس رانندگی رو توی این شهر خیلی کم میکنه.

در کنارش البته اینجا تصادف خیلی زیاد میبینم تقریبا محاله هر روز که میرم از خونه بیرون یه تصادف نبینم. مخصوصا توی اتوبان کسایی که تبریزی ها خودشون خوب میشناسنش. 

خیابون کشی تبریز هم یکم عجیب غریبه ، جایی که انتظار داری باید مثلا یک طرفه به سمت ورودی به خیابون باشه میبینی یک طرفه به سمت خروجی!  کلا بعضی از مسیر هاشون اصلا قابل درک نیست که الان واقعا میشه از اینجا رفت یا خلافه ؟

مورد دیگه ایی هم که هست پلیس به ندرت توی این شهر میبینی و مردم خیلی مسالمت آمیز کنار هم خلاف رانندگی میکنن. مثلا یه دور برگردون نزدیک خونه ی ما هست که حق تقدم با اونهایی است که خلاف دور میزنن چون تعدادشون خیلی بیشتره .

یا یک بار من داشتم میرفتم دانشگاه ، مسیر یک طرفه بود و مسیر من درست بود ، ولی از روبرو همین طور ماشین میومد در حدی که من هول کردم که شاید من دارم خلاف میرم، حس کسی رو داشتم که تو اتوبان داره خلاف میره .

 و اما مورد آخر که مربوط به رانندگی نیست . در مورد صف نانوایی . هر موقع از شبانه روز اینجا بری نانوایی صفه ! یعنی تو خیابون راه میری یهو میبینی یه جا صف و ازدحام هست،  بدون شک اونجا نانواییه .

و مورد آخر اینکه اینجا (من مناطق پایین رو نرفتم صادقانه) مردم اکثرا خوش پوش و خوش سلیقه هستن. برای همین خرید از فروشگاه هاشون راحته. تقریبا هر مغازه ایی بری کل اجناس رو می پسندی چون جنس ها معمولا شیک و ساده هستن و فقط در مورد قیمت شاید مجبور به نخریدن بشی.  این که میگن تبریزی ها مردم تمیزی هستن به یقین درسته . با اینکه بارندگی زیاد هست ولی به نسبت شهرهای دیگه ماشین کثیف خیلی کمتر هست توی سطح شهر. اهمیت به ظاهر و خوراک اینجا خیلی مشهوده . به شدت گوشت میخورن و خیلی ها اینجا به جوجه کباب اعتقادی ندارن و میگن جوجه کباب سوسول بازی فارس ها ست :)) کباب فقط گوشت گوساله . برای همین اینجا اکثرا رستوران ها و قنادی ها و  ... شلوغه و همه چیز زود تموم میشه. البته که کمی هم مردم تجمل گرایی داره به نظرم. اونقدری که من اینجا خانم با مژه اکستنشن شده دیدم توی این سال های عمرم در شهرهای مختلف  ، ندیدم. 

این رو هم بگم که اینجا خیلی رفتارشون با بچه ها مودبانه است‌  و من به جز یک مورد تا حالا ندیدم پدر و مادری در مکان عمومی بچه رو حتی دعوا کنن. و من هر جا رفتم و به والا  تذکر میدادم که مراقب باش فروشنده یا ... اصلا برخورد بدی نداشتن. با اینکه کلا مردم گرم و اهل زبون ریختن نیستن ( قربون صدقه رفتن و اینها)  ولی اصلا هم بد اخلاق نیستن. توی خیابون هم هربار با کالسکه بودم حتی اگه ماشین با سرعت میومد ترمز می‌کرد که من زودتر عبور کنم .شاید همین دلیلی باشه برای اینکه من اینجا بچه هایی که دیدم اکثرا مودب هستن.

+ روزهای خیلی سختی رو با آنفولانزا گذروندیم بعد از بچه ها خودم مریض شدم و بیمارستان و سرم یکم حالم رو جا آورد. مریضی به شدت سختیه ! بچه ها به شدت لاغر شدن . خود من هم در عرض دو روز ۳ کیلو وزن کم کردم. با اینکه خیلی تلاش می‌کردم وزن کم کنم ولی از کم کردن وزن توی مریضی واقعا خسته شدم. به همسرم میگفتم این دفعه خوب شدم حتما هر روز نیم ساعت پیاده روی میکنم یا میرم بدوم. از وقتی اومدیم تبریز به جز تابستون همه اش رو مریض بودم. تا قبل از اینکه بیایم تبریز من کرونا نگرفته بودم ولی از وقتی اومدیم اینجا هر چی ویروس و کرونا و آنفولانزا بود گرفتم. من هنوز هم همه جا ماسک میزنم ولی وقتی یکی از اعضای خونه بگیره ماسک زدن من چه فایده ایی داره ؟