یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

بازهم من

http://s8.picofile.com/file/8339945900/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%A7_%D9%88_%DA%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%B3%DB%8C%D8%A8.jpeg

دیشب بعد از کلی تلاش موفق شدم پسرم رو ساعت 10 شب بخوابونم، خب این کار من تبعاتی هم داشت . از جمله بیدار شدنش ساعت 6 صبح . در حالی که شروع می کرد به حرف زدن با دست به من میزد و میخندید این یعنی تلاش برای خواب کردنش بی نتیجه است. با هم بیدار شدیم و من کارهای صبحانه را میکردم و اون هم طبقه های فلزی استند کنار گازم رو در میورد و باهاشون بازی میکرد.تا اینکه دوباره خوابش گرفت و من بردم بخوابونمش. پلک هاش سنگین شده بود که صدای بوق شدیدکامیون  از خواب پروندش.به سختی دوباره خوابوندمش. از پنجره بیرون رو نگاه کردم اتوبان شدیداً ترافیک شده بود. حدس زدم تصادف شده باشه. و الان بعد از تقریباً یک ساعت که هنوز اتوبان ترافیکه صدای آژیر آمبولانس رو می شنوم.

واقعاً این روزها زبان خوندن خیلی کار راحت و آسونی شده همه چیز رایگان در دسترسه حتی از خیلی کلاس ها هم بهتره. یکی از همین راهکارهای فوق العاده سایت britishcouncil هست که خودش هم برگزار کننده آزمون آیلتس ِ!

من هر روز معمولاً ساعت 6 صبح بیدار میشم و معمولاً این ساعت پسرم خوابه و تا ساعت 8-9 فرصت دارم صبحانه بخورم و زبان بخونم. وقتی پسرم بیدار میشه حدود 1 ساعتی رو باهم مشغول بازی و غذا خوردن میشیم (هرچند خیلی وقت ها توی صبحانه خوردن من مغلوب میشم و نتیجه اش میشه بی حوصلگی پسرم چون گشنه است ولی چیزی نمیخوره) سرش رو با توپ و اسباب بازی هاش گرم میکنم و خودم مشغول کارهای نهار میشم و معمولاً پسرم هرجا باشم کنارمه. برای همین آشپزخونه رو فرش کردم چون توی زمستون سرامیک ها خیلی یخ میشن و پسر من هم که همیشه کف آشپزخانه نشسته و در حالی بازی با دکمه های ساعت گاز  یا آهنربا های روی بخچال یا همون طبقه های فلزی... نهار درست میکنم و آشپرخونه رو جمع و جور میکنم. و همین طور تا ساعت 1-2 باهم کارهای خونه رو میکنیم و بازی میکنیم. حدود ساعت 2 تایم خواب ظهر پسرمه . میبرم میخوابونمش و توی تایمی که میخوابه من کتاب میخونم (این روزها کتاب پس از تو رو میخونم* ) وقتی خوابید بلافاصله میرم سراغ زبان خوندن تا وقتی که یا همسرم بیاد یا پسرم بیدار بشه.و دوباره کارهای خونه و نهار.  بعد از ظهر معمولاً 1-2 ساعتی رو با پسرم میریم بیرون چون واقعاً توی خونه حوصله اش سر میره (البته یا من میبرمش یا شوهرم یا باهم میریم خونه ی مامانم یا خونه ی مادر شوهر ) و شب ساعت 10 پسرم میخوابه و من تا 11 خونه رو جمع جور میکنم و معمولاً بین 11:30 تا 12 میخوابم و دوباره فردا با همین برنامه ی منظم :)

توضیح نوشت : فکر نکنید پسرم خیلی آروم و ساکت برای خودش بازی میکنه تا من به کارهام برسم مثلاً دو روز پیش دوتا سیب زیر مبل ها پیدا کردم که از بس پسرم زده بودشون این طرف و اون طرف له شده بودن و قابل خوردن نبود از جایی که دلم نمیومد بندازمشون دور به ذهنم رسید خوردشون کنم و بذارم برای چایی سیب شدن خشک بشن. عکس بالا هم درست مربوط به همون روزِ و خودتون ببینید که من برای هرکاری شاید مجبور باشم 2-3 برابر زمان معمول واسش زمان بذارم چون دوست ندارم توی خونه مدام به پسر کوچولوم بکن ، نکن بگم و تقریباً آزادش میذارم که انرژی هاش تخلیه بشه.از جایی که ما تلویزیون نداریم پس من هیچ ساعت مرده ایی رو برای تماشای تلویزیون ندارم فقط روزی 1-2 ساعت شاید توی اینترنت باشم که خب زمان خیلی زیادی و تمام تلاشم اینه که خیلی کمتر بشه و بازهم برای کارهام وقتم آزاد بشه.

*وقتی همسرم دیدمن کتاب های جوجو مویز رودوست دارم هرجایی که کتاب ازش میبینه واسم میخره برای همین بعداز این کتاب بازهم جوجو مویز دارم برای خوندن و اسمش" هم بازهم من " ِ

+خیلی دوست دارم تند تند بنویسم ولی باید از وقت زبانم بزنم و این موضوع باعث میشه عذاب وجدان بگیرم.

73 ماه از با هم بودنمان گذشت. ماهگردمان مبارک :)
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.