یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

ندارد

دیروز با همسرم نوبت دندون پزشکی برای روکش داشتیم. اول من رفتم و بعد همسرم. این دکتر رو من از بچگی می شناسم و بیشتر از 10 ساله که همه ی کارهای دندون پزشکی ام رو پیش این دکتر انجام میدم. همسرم باب صحبت رو باهاش باز کرد و کلی با هم حرف زدن. یکی از پسرهاش استرلیا است و یکیشون آلمان. به همسرم گفته بود اگه ایران بمونی به خودت،خانمت ، بچه ات ظلم کردی.و این شد که دوباره همسرم هوای رفتنش قوت گرفت.

این چند روز صبح تا شب میرفتم خونه ی مامانم برای کمک. اسباب کشی کردن ولی وسایل همه اش پروپخشه. دیروز دیگه اینقدر خسته بودم نرفتم تا یه کم استراحت کنم و دوباره امروز برم.

نمیدونم چرا باید اینقدر از خانواده شوهرم بدم بیاد. هرچی هم به خودم میگم تو لایق مهر و محبتی ، قلب تو بزرگه و جایی واسه نفرت نداره ولی یه جاهایی خودشون نمیذارن. مثلاً دیروز خواهرشوهر زنگ زده به همسرم و ازش خداحافظی کرده برای رفتنشون به مشهد، بعد به من زنگ نزده ، تازه شبش پسرشم فرستاده خونمون بدون اینکه به من چیزی بگه که من آمادگی داشته باشم حتی یه شام بپزم ! بعد صبح دیدم sms زده که ما رفتیم مشهد خداحافظ و زنگ گوشیت خط نمیداد! میخواستم بگم تلفن خونه نبود زنگ بزنی ؟ بعد صبح زنگ زده خونمون منم داشتم امیر رو میشستم پسرش میگه زندایی مامانمه جواب میدم. یک کلام نگفت گوشی رو بده به زندایی ! بعد حالا زنگ زده خونه چون همسرم موبایلش رو جواب نمیداده و با شوهرم کار داره.یا حتی مثلاً برای تولد همسرم 200 هزار تومن پول داده بعد میگه ای وای من نمیدونستم تولد خانم مهندس هم هست ، یه شلوار واست خریدم بعد بهت میدم!! خیلی از دستشون عصبانی ام خیلی. اصلاً قیافه هاشونو که می بینم هیستیریک میشم!

تا پسرم خوابه من برم سراغ زبان خوندن که بعدش باید برم خونه ی مامانم . من کلی کارهای مهم تر از صحبت در مورد اینجور آدم ها دارم.فقط نوشتم که کمی سبک بشم.