یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

بهار پر ماجرا

http://s8.picofile.com/file/8327227476/%D8%BA%D8%B1%D9%88%D8%A8_%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C.jpeg

دیشب قرار بود همسرم آخر شب راهی ماموریت بشه. برای همین زنگ زدم به مامانم که شما شب بیاین اینجا من تنهام. با خواهر وسطیه حرف زدم بهش گفت شب مامان اینا میاین اینجا اگه دوست داشتید شمام برای افطار بیان. که زنگ زد و گفت ماهم میایم. دیدم حالا که همه میان به خواهر بزرگه هم بگم. در کمال ناباوری اون هم گفت ماهم میایم. آخه خواهر بزرگه همیشه میگن ما چون شاغلیم وسط هفته جایی نمیایم.خلاصه که دیشب افطاری همه خونه ی ما بودن و جالب اینجاست که رفتن همسرم کنسل شد و افتاد برای امشب. خیلی مهمونی دلچسبی بود. چون خیلی از کارهامو انجام داده بودم و به جز آشپزی و یکسری خورده کاری، کار به خصوصی نداشتم. حتی جارو کشیدن :) و اینجوری واقعاً لذت بخش بود. با وجود امیروالا که کمی هم بی حوصله بود به خاطر سرماخوردگی اش به همه ی کارهام رسیدم و برای اولین بار وقتی مهمون ها اومدن رفتم پیششون نشستم و هیچ کاری برای انجام نداشتم. حلوا درست کردم ، دسر و ژله هم درست کردم و به نظرم همه چیز عالی بود به جز مرغ ها که نمیدونم چرا توی فر سفت شده بودن .و حتی دیشب بعد از رفتن مهمونا خونه ام مرتب بود و امروز صبح باورم نمیشد واقعاً هیچ کاری ندارم بکنم . این موفقیتم دلیلش برنامه ریزی درسته. وقتم رو توی خونه واقعاً درست استفاده میکنم. تلویزیون صبح تا وقتی همسرم بیاد تقریباً خاموشه.اینترنت هم شاید2-3 ساعت یک بار 10 دقیقه بهش اختصاص بدم به جز وقت هایی که روزانه ام رو مینویسم.اینطور میشه که به همه ی کارهام میرسم. و خیلی از کارهای عقب افتادم رو به مرور انجام میدم. مثلاً همین 2 روز پیش پرده اتاق خوابمون رو کوتاه کردم و اتو کردم. یا 1 روز قبل مهمونی کل وسایل چوبی رو با روغن زیتون پاک کردم و همه چیز نو شد و خیلی کارها که توی روزهام  تقسیم میشه و امروز هم میخوام قفسه های اتاق امیر رو جمع و جور کنم .

دیروز امیروالا توی روروک اش توی آشپزخونه دم در تراس بود و داشت با دقت به قسمت هایی از بدنش که آفتاب میخورد نگاه میکرد. یک دفعه ابر شد و یک دفعه بارون شدید. یهو شب شد. تراس خیس شد. چون باد و بارون باهم میومد. هوای خیلی دلچسب و لذت بخشی . رفتم توی تراس کنار پنجره و گذاشتم بارون خیسم کنه و از ته دل خندیدم.

+ انشالله کارم داره جور میشه و از اواخر خرداد برمیگردم سر کار.مرخصی ام داره تمام میشه.و شاید از مهر هم برم دانشگاه. زبان هم چند روزی وقفه افتاد و دوباره امروز شروع شد.

عکس نوشت : اینجا در تراس که توی این تراس من همیشه حس و حال های خیلی خوبی دارم . نمیدونم حس ناب و پرانرژی ام پشت این عکس غروب بارونی پیدا است !؟