یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

اولین غذای امیروالا

امروز رفتم خونه ی خواهربزرگه کمکش کنم برای سفر بیش رو ١٢٠٠ کیلومتر آنطرفتر در جوار  خانواده ی شوهر ، به مناسبت چهلم پدرشوهرش.عصر به خاطر چهارشنبه سوری زود برگشتم که خطری نباشه اما از قضا یه سنگ خورد به شیشه ی ماشینم و چنان ترکی برداشت که انگار یه پاره آجر زدن به شیشه.چهارشنبه سوریمان هم به یمن حضور مبارک پسرم در خانه سر شد.

امشب غذا دادن به پسرم رو  با فرنی آرد برنج شروع کردم، خدارو هزاربار شکر خیلی هم دوست داشت ، حتی خودش قاشق رو دست میگرفت و هول میداد توی دهن و کنارشو روی لپ حتی میریخت ! متاسفانه حالت رفلاکسش توی غذا خوردنش هم بود هنوز ، فردا میرم و با دکترش مشورت میکنم.

+دختر دایی ام یک هفته ی پیش دومین دخترش به دنیا اومد، طبیعی ، البته فقط اسمش طبیعیه ، نمیدونم به زور آمپول ها دیگه زایمان طبیعی چه معنی داره !به خاطر شرایط خطرناکی که واسش پیش اومده بود نزدیک بود بعد از زایمان مجبور به انجام یک عمل بشه  که خدا رحم کرد و قضیه منتفی شد، نمیفهمم چه اصراری که به زور همه طبیعی زایمان کنن ، وقتی شرایط خطرناکه چرا بازم به زور آمپول زیر بار سزارین نمیرن، خواهر وسطیه هم تقریباً همین شرایط واسش پیش اومد ....