یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

کاش ببارد برفی


روزهایی بود که برایمان زمستان یعنی باریدن  برف.تعطیلی مدرسه و راه بندان. صبح بیدار میشیدیم و همه جا یک دست سفید پوش بود.همه جا آرام بود سکوت برف حاکم بود.میرفتم دم در و دلم میخواست اولین رد پا مال من باشه.اما همیشه قبل از من یک جفت رد پا از جلوی خانه یمان رد شده بود .اگر حجم برف کم بود باید ماشین بابا را تا وسط های کوچه هل میدادیم تا روشن شود. تا ظهرش هم همه برف ها را پارو میکردند و جلوی هر خانه به خاطر برف های پارو شده یک کوه برف جمع میشد.ولی این روزها زمستان برفی ، شده یک آرزوی محال. حالا هم که همه جای ایران برف باریده آسمان شهر ما نیمه ابری شده و خبری از برف نیست.

این یک هفته میتوانم بگویم اصلاً خانه نبودم. شوهر خواهرم به خاطر حال خراب پدرش انتقالی دوماهه گرفته و رفت مشهد که پیش پدرش باشد تا بعدها افسوس نخورد.برای همین یا خانه ی خواهرم بودم یا خانه ی مادرم یا خانه ی پدر شوهرم به دلیل خانه نشین شدنش به خاطر عمل کمرش. خلاصه که هم اصلاً به زندگی ام نرسیدم هم از زبان خواندن عقب افتادیم. 

+آذر ماه نوبت دندان پزشکی گرفتم برای بهمن .اوایل اعصابم خورد بود که با این دندان خراب تا بهمن چطور سر کنم. اما حالا که به تاریخ موعود رسیده ام استرس دارم و اصلاً حوصله ی تحمل درد دندانپزشکی را ندارم.بو و صدای دندانپزشکی برایم شدیداً استرس زاست. اما چاره ایی هم نیست. تا یادم هست از کودکی پایه ی ثابت دندانپزشکی بودم :)) خانوادگی یک دکتر بسیار قابل اعتماد و حرفه ایی داریم. خواهرم به دلیل مسایل مربوط به بیمه مجبور شده بود پیش دکتر دیگری دندان هایش را درست کند. که شدیداً ناراضی بود و میگفت 5 تا از دندان هامو پر کرد ولی من اینقدر پوسیدگی نداشتم. و وقتی از دکتر عکس دندان هایش را خواسته بود منشی عکس دندان هایی که دکتر پر کرده بود را قیچی کرد و مابقی را به خواهرم داده بود. خواهرم هم عکس را مجدداً چاپ کرده بود و پیش همین دکتر خودمان برده بود. ایشون هم گفته بود خب من بودم قطعاً این دندان ها را پر نمیکردم چون حتی به مینا هم نرسیده و با یکسری مراقبت هایی که بهتون میگفتم کنترلش میکردیم ولی خب بعضی از همکاران کمی وسواس بیشتری دارند و پر میکنند. خواهر من هم گفته بود نه آقای دکتر بعضی ها فقط دنبال پول هستند.واقعاً جای تاسف دارد که پزشک هم بیمارش را یک دسته اسکناس می بیند. 

 عکس نوشت : عکس مربوط به پارسال همین روزهاست . در همان شهر کوچک . این عکس را گذاشتم شاید اینجا هم برف ببارد.


++  پسرم یک هفته ایی هست مدام ناله میکند و به خودش می پیچد.رانیتیدین را طبق تجویز پزشکش دوباره شروع کردم. خیلی عذاب وجدان داشتم که مبادا دارو در این سن خطر ساز باشد ولی وقتی مطالعه کردم ناراحت شدم که چرا دفعه ی قبل به حرف آقای دکتر (شوهر خواهرشوهرم) گوش کردم و رانیتیدین را قطع کردم. بچه هایی که رفلاکس معده دارند حتماً باید رانیتیدین را مصرف کنند .در رفلاکس اسید معده به مری علاوه بر دردناک بودن ممکنه مری هم آسیب ببینه به همین خاطر برای کاهش ترشح اسید معده باید شربت رانیتیدین مصرف بشه.

پسرم یک هفته ایی هست که می غلتد و تلاش میکند که بلند شود. بغلش که میکنم گردن و کمرش را بلند میکند که بنشیند. دیدن روند رشد بچه ها یکی از لذت بخش ترین رخداد های زندگی است. اصلاً به حرفهای دیگران در مورد پسرم (از جمله  "اینکه هنوز شله " "چرا روی پاش وانمیسته " "فلانی هم ماه بچه ی تو بود خودش می نشست" اهمیت نمیدهم . و فقط حرف دکترش توی گوشمه که میگفت : "اصلاً مهم نیست بچه های دیگه چه طوری هستند مهم اینکه پسر شما روند رشدش رو داشته باشه، مثلاً توی 5 ماهگی شروع کنه به طرفین غلت زدن .و اینکه بچه ایی زودتر این کارها را انجام دهد اصلاً نشانه ی استعداد نیست " و من از دیدن پسر 5 ماهه ام که می غلتد و روی دست راستش میخوابد و پشتش را به من میکند و ملچ و ملوچ دستش را می مکد کیفور میشوم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.