یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

درست خریدانه

مجرد که بودم خرید رفتن اتفاق مضخرفی بود که از نظرم باید خیلی علاف باشم که با خرید حالم خوب شود. ولی این روزها اصلاً وقتی خرید نمیروم حالم بد میشود. مدام دلم میخواهد بروم هایپرمارکت های بزرگ و برای خانه خرید کنم . یا فروشگاه های بزرگ و بچرخم و لذت ببرم.یک جوری شده که به نظرم دو لذت وصف نشدنی در دنیا هست یکی خوردن و دیگری خریدن:)) اینطوری میشودکه باور میکنم ما آدم ها در هر برهه ی زمانی خودمان هم با خودمان  متفاوت میشویم.

کلاس یوگا را دوباره شروع کردم. اما این بار یوگای لاغری .جلسه ی دوم دقیقاً به مدت 4  روز بدن درد امانم را بریده بود و مربی وقتی دید ما درب و داغون هستیم کمی تمرین ها را سبک کرد.با خواهر وسطیه با هم میرویم. بچه ها را میگذاریم خانه مامانم و میرویم. کلاس فوق العاده ایی است. توصیه میکنم اگر یوگا را برای ورزش انتخاب میکنید در انتخاب مربی خیلی وسواس داشته باشید. یوگا مربی حرفه ایی میخواهد.

اوایل هفته ی پیش واکسن 4 ماهگی پسرم را زدم . آنقدر اذیت شد که خدا میداند . 3 روز تب داشت و از زور درد مدام گریه و ناله میکرد و نمی توانست بخوابد . بلافاصله بعدش هم سرما خورد ولی خب شکر خدا همه چیز به خوبی تمام شد و این روزها پسرم دوباره آرام شده.البته خودم هم شدیداً مریض شدم ولی من کلاً اعتقاد دارم دوره ی پرهیز غذایی 3 روز است حتی اگر هم خوب نشده باشم پرهیز نمیکنم . برای همین دیشب بستنی و پیراشکی میل نمودم و الان هم چیپس های روی میز وسوسه گرانه دارند به من نگاه میکنند :))

هفته ی پیش با جاری و مادر شوهر حرف میزدیم که جاری گفت پدر شوهر خیلی مریض خوبی است و اصلاً غرولند و ناله نمیکرد. مادر شوهر گفت :" ولی من ... اینقدر بدم که خدا میدونه . باید بنالم و غر بزنم باید هی از دردم بگم وگرنه فکر میکنم خوب نمیشم . " دقیقاً نقطه ی مقابل من که اصلاً نمی توانم بنالم و در اوج مریضی خودم را مقاوم نشان میدهم و از انرژی منفی دادن به بقیه اصلاً خوشم نمیاید. 

شدیداً در حال تمیز کردن اصولی خانه هستم و یک عالمه از وسایلم را بیرون داده ام و خودم را ملزم کردم تا چیزی را بیرون نداده ام حق خرید مشابه اش را ندارم. و حسابی هم بر تصمیمم پابرجا مانده ام و جمعه که با خواهرم و شوهرهایمان به مجموعه ی خرید رفته بودیم و خواهرم از مانتو فروشی بزرگی که حراج زده بود دوتا پالتو شیک و مناسب خرید اصلاً وسوسه نشدم که بخرم چون 4-5 تا پالتو دارم و خرید مجدد پالتو فقط اسراف است و جایمان را تنگ میکند.(درست است که آخرین پالتویی که خریدم مربوط به 2 سال پیش است ولی وقتی دوستشان دارم و هنوز نو هستند دلیلی برای خرید نیست.)

+امشب مسابقه ی هوش برتر من هستش . با اینکه اصلاً از خودم راضی نیستم چون اصلاً اون چیزی که میخواستم نبودم ولی به دلیل احترامی که برای شما قایلم اعلام میکنم که اگر دوست داشتید ببینید.

عکس نوشت : از حراجی ها کتاب و لباس خریده ام برای عیدی و هدیه تولد . امروز هم نشستم کادویشان کردم و کلی ذوق کردم.

نظرات 3 + ارسال نظر
نگین پنج‌شنبه 28 دی 1396 ساعت 09:01

چه ایده ی خوبی. اینکه برا عیدی به بقیه کتاب و لباس کادو بدیم ب جای پول
منم باید همین کارو کنم:))) البته ما عید ایران نیستیم ولی بچه های کوچیک دوس داشتنی فامیل مثه دخترخواهرشوهرم و پسرعموی تازه به دنیا اومدم و خواهرم، پیش پیش دوس دارم بهشون عیدی بدم:)) و فک میکنم با لباس و وسیلت بیشتر از پول خوشحال بشن:دی

واقعا دوس دارم ورزش رو شروuع کنم ولی اینجا جز بدن سازی هیچ ورزشی نمیشه رف:( منم واقعا احنیاج به ورزش گروهی مثه یوگا یا بدنسازی دارم

به خصوص بچه های کوچیک با هدیه خوشحالترن تا پول
+ چقد سخته ورزش رفتن اونجا :(

نگین پنج‌شنبه 28 دی 1396 ساعت 09:01

چه ایده ی خوبی. اینکه برا عیدی به بقیه کتاب و لباس کادو بدیم ب جای پول
منم باید همین کارو کنم:))) البته ما عید ایران نیستیم ولی بچه های کوچیک دوس داشتنی فامیل مثه دخترخواهرشوهرم و پسرعموی تازه به دنیا اومدم و خواهرم، پیش پیش دوس دارم بهشون عیدی بدم:)) و فک میکنم با لباس و وسیلت بیشتر از پول خوشحال بشن:دی

واقعا دوس دارم ورزش رو شروع کنم ولی اینجا جز بدن سازی هیچ ورزشی نمیشه رف:( منم واقعا احنیاج به ورزش گروهی مثه یوگا یا بدنسازی دارم

دختر دوشنبه 25 دی 1396 ساعت 10:38

مسابقت رو دیدم تمراه خانواده ولذت بردیم...
موفق باشی

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.