یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

واکسن دوماهگی

امروزصبح  واکسن دوماهگی پسرم رو زدم، تا ظهرش حالش خوب بود و از ظهر دردش شروع شد و نا آروم بود، اونقدر اذیت بود که حتی رنگش هم از درد سفید شده بود، به تجویز دکتر چهار ساعت یک بار بهش استامنوفین میدم. امروز برای اولین بار پسرم چرخید تا دمر بخوابد .

پشت در واکسیناسیون که نشسته بودم ، نوبت یک پسر یک سال و نیمه شد برای واکسن، مادرش دلش تاب نیاورد و اومد بیرون و دلش از حال میرفت وقتی صدای گریه های پسرش را می شنید، توی دلم گفتم این چه ادا و اوصولی است، واکسن است دیگر این همه غش و ضعف ندارد. نوبت خودم که شد خیلی سفت پسرم را آماده کردم تا واکسن بزند، اما همین که آمپول را در دست خانم دیدم ، دلم ضعف رفت و صورتم را چرخاندم و اخم هایم بی اختیار در هم رفت تا نبینم که به پسرم واکسن میزنند.

از صبح هم کسل ام و دلم شدیداً گرفته و به صورت پسرم که حالا سفید تر از قبل است نگاه میکنم و زیر لب میگویم :"دردت رو نبینم مادر"

پ.ن : پدر شوهرم متاسفانه خونریزی داخلی کرده و مجدداً عمل شد و بیمارستان بستری شده ، برای همین رفتن ما به تهران منتفی شد و فقط همسرم تنهایی رفت تا این ٣ شب را پیش پدرش باشد، بنده ی خدا از دیدن همسرم خیلی خوشحال شده بود و حسابی کیفور بود که پسرش این چند روز در کنارش است ، و چقدر امشب به بودن همسرم نیاز داشتم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.