یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روزهای مادارانگی

پنج روز است که لقب سنگین و پر مسؤلیت مادر شدن را به دوش میکشم. مادر که میشوی یک دفعه همه چیز تغییر میکند و به جای گوشی تبلت شیشه ی شیر و پوشک دست میگیری. شب بارها بیدار میشوی می بینی و میشنوی که یک فرشته پاک آسمانی کنارت خوابیده و تند تند نفس میکشد و دستهای کوچکش در هم قلاب شده و گاهی هم چنان جیغ میزند مستأصل فقط میخواهی بشینی کنج دیوار و گریه کنی.

پنج روز است که پسرک کوچک من با به دنیا آمدنش رنگ روزهایم را عوض کرده و این روزها هیچ شباهتی به قبل ندارم و اصلا زندگی رنگ دیگرش را برایم نمایان کرده.

*این روزها اصلا" فرصت نوشتن ندارم و حتی ابزارش هم را ندارم . ولی با این حال دوست دارم ثبتشان کنم و به هر زحمتی حتی مختصر هم که شده بنویسم.

پسرک من قرار بود ۷ مهر به بعد به دنیا بیاید اما به دلیل مسمویت حاملگی که من پیدا کردم . ۱۷ شهریور وقتی هنوز ۳۶ هفته و ۵ روزش بود به دنیا آمد. یعنی ۳ هفته زودتر.

صبح جمعه مامان بابا از مکه آمدند و ولیمه ی بازگشتشان هم همان روز انجام شد و شبش من معده درد و تهوع گرفتم. خیلی شدید. خیلی تحمل کردم که خودم خوب شوم. اما کمی ترسیدم. و ساعت ۲ درد دیگر مجالم نداد و راهی بیمارستان شدم. با آزمایش و معاینه  فهمیدند که پروتین دفع میکنم و آنزیم های کبدم بالاست و فشارم هم شدیدا بالاست . دکترم مسافرت بود.با دکتر جایگزین تماس گرفتند و دکتر گفت سریع اتاق عمل را آماده کنید برای سرزاین. اینکه چقدر تک تک لحظه ها از درد و استرس حالم بد بود بماند. ولی هیچ چیز به اندازه ی حرف پرستار که گفت ممکن است پسرتان نارس باشد و برای ریه هایش نیاز به دستگاه داشته باشد دلم را نلرزاند. لحظه ایی که من را به اتاق عمل میبردند فقط همسرم کنارم بود.بغض خفه ام کرده بود. ولی میخواستم قوی باشم. به همسرم گفتم خیلی دعا کن. اشکم ریخت... تمام بدنم به خاطر سولفاتی که بهم وصل بود گر گرفته بود و میسوختم. و فقط میخواستم زودتر بیهوش شوم و چیزی نفهمم... 

نظرات 4 + ارسال نظر
پری یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 12:00

سلام عزیزم،ایشاالله بسلامتی و مبارکی...خیییییییییییییییییییییییلی بریک،قدمش مبارک باشه،ایشاالله از پا قدم پاک کوچولوش دنیای همه مون قشنگ تر بشه،تبریک خانم مهندس مادر

سلام عزیزم، چه دعای خوبی، انشالله که همین طور باشه

دلژین شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 15:46 http://delzhin.blog.ir

الهی بگردم
خداروشکر که الان جفتتون سالمین
قدم نو رسیده ات مبارک باشه
الهی که همیشه سلامت و شاد کنار هم باشید

ممنون عزیزم، واقعاً خدا رو هزار بار شکر، ایشالله که شما هم روز به روز موفق تر باشی

فرانک پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 19:27

عزیزززممم تبریک میگمممم
خیلی ۷یلی خوشحال شدم
خدارو شکر هم خودت هم پسر گلت سلامتین عزیزززم:)

ممنون دوست مهربونم

زهرا پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 10:00

خیلی خیلی تبریک میگم. ایشالله قدمش پر خیر و برکت باشه

ممنون عزیرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.