یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یک جمعه ی آرام

برای جمعه ی هفته ی پیش برنامه ریزی کرده بودم که با آمدن مامان بابا و خواهرم به هیچ کدام از برنامه هایم نرسیدم و این شد که بعضی هایشان که در طول هفته هم انجام نشد موکول شد به امروز. بعد از یک هفته ی پر کار واقعاً یک جمعه در خانه بودن می چسبد. دیشب طبق روال هر شب ساعت 10:30 خوابیدم و صبح هم ساعت 7 بیدار شدم. از صبح تا الان هم کلی از کارهایم را انجام دادم . از شستن حیاط تا مرتب کردن آشپزخانه.

یک سری چیز ها در زندگی ام کمرنگ شده که تصمیم گرفتم جمعه ها که فرصت بیشتری برای به خودم رسیدن دارم بهشان بپردازم. مثل کتاب خواندن ، مثل زبان خواندن ، مثل لاک زدن :)

دیروز به خواسته ی من با همسرم رفتیم بیرون تا برای همدیگر هدیه بخریم. هدیه سالگرد ازدوجمان . امروز سومین سالگرد ازدواج ما می باشد. نمیدانم چرا سالگرد عقد برایم همیشه پر رنگ تر است و 23 شهریور را همیشه مجلل تر برمیگذار میکنم.(باورم نمی شود که نزدیک پنج سال از اولین روز با هم بودنمان میگذرد). بیچاره سالگرد عروسیمان همیشه غریب واقع شده است.امروز هم حتی اگر بخواهم، دستم برای برگزاری یک مراسم دلچسب باز نیست. دلیل اش هم وجود دختر خواهر شوهر کنکوری ام است که نزدیک دو هفته ایی هست مهمان ما شده که اینجا بهتر درس بخواند و من با توجه به سابقه ی مشاوره بودنم در قلم چی راهنمایی های لازم را انجام دهم. با این حال دیروز بعد از ظهر برای خرید هدیه چندتا مغازه ی این شهر کوچک را بالا و پایین کردیم و همه چیز آنقدر گران و زشت بود که به این نتیجه رسیدیم که هدیه مان را بعداً  از شهر خودمان بخریم.ولی دست خالی هم به خانه برنگشتیم و من یک ست ظرف درب دار گلی گلی خریدم و یک بسته استیکر برای خودم . 

اول تصمیم داشتم برای امشب به رستورانی در شهر کناری شهر محل سکونتمان که کمی از شهر ما بزرگ تر است برویم که با تصور آشپزخانه های کثیف و مواد اولیه ی بی کیفیت منصرف شدم . و تصمیم فعلی ام درست کردن پیتزا برای افطار و یک کیک توت فرنگی است.ایده ی بهتری به ذهنم نرسید البته اگر مهمان نداشتم کلی برنامه می چیدم ولی خب معذب میشوم به خصوص جلوی خانواده ی همسر. نمیدانم شاید هم اشتباه باشد و نباید اصلاً بودنشان را در نظر بگیرم و کار خودم را بکنم اما هنوز به این مرحله نرسیده ام.

+پدر و مادرم امسال عازم مکه هستند و به مخالفت های ما سه خواهر هم اصلاً توجهی نکردند و اعتقاد دارند یک واجبی است که بر گردنمان است و باید برویم. بماند که من خودم هم با این سفر اصلاً موافق نیستم اما یاوه گویی های مردم آزار دهنده تر است و بد تر از همه فکر اینکه قرار است چه بشود و این سعودی ها چه خوابی برای زائران ایرانی دیده اند. شب هایی بود که از فکرشان خوابم نمیبرد و با گریه میخوابیدم. ولی الان کمی آرام ترم و دعا میکنم که اگر قرار است خدایی نکرده به  عزت و جان پدر و مادرم  خدشه ایی وارد شود این سفر کنسل شود.نمیدانم چه حکمتی است که بعد از نزدیک 10 سال انتظار برای حج امسال قسمت پدرو مادرم شود.از طرفی هم نمی خواهم وقتی راهی سفر هستند مدام نه بیاورم ولی دلم اصلاً راضی به رفتنشان برای این سفر نیست.

+ شوهر خاله ام چند روزی است که بیمارستان بستری شده و متاسفانه اول کلیه ها و اخیراً مغزش هم از کار افتاده و فقط یک معجزه میتواند کمک کند که به زندگی اش برگردد. می توانم بگویم شوهر خاله ام را بیشتر از خاله ام دوست داشتم. چون صورت خندان و مهمان نوازی همیشگی اش و اخلاق خوشش را هیچ کس نداشت و من حتی یک خاطره ی بد هم از شوهر خاله ام ندارم. بنده ی خدا شب اول که بیمارستان بستری بود حسابی کیفور شده بود از تجهیزات و رسیدگی و برای دایی ام با ذوق تعریف میکرد شام بهم چلو کباب دادند. ولی فردایش که حالش بد شده بود به مادرم گفته بود دعا کنید بمیرم و راحت شوم. و از آن شب تا به حال بیهوش است.... برای سلامتی همه ی بیمارها دعا کنیم....

عکس نوشت: یک سالی هست که از خرید این کتاب گذشته و به جز چند صفحه ایی هنوز فرصت نکرده ام بخوانمش. باورتان میشود در عکسم چایی نیست ؟:))

نظرات 1 + ارسال نظر
negin یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 13:12

چه قد مهربونی که اینقدر به دختر خواهر شوهرت کمک میکنییط
در مورد حج هم چی بگم که دلم لز دست این عربستان خونه:دی
ولی درک میکنم افرادی و که براشون مهمه برن و اون رو واجب میدونن
و اینکه نگران نباش انشاالله سالم و سلامت میرن و برمی گردن
:

ممنون عزیزدلم. الهی آمین
اوایل دعا میکردم صحیح و سالم برن و برگردن الان نمیدونم چرا فقط میتونم دعا کن سفرشون لغو بشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.