یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

جمعه ی آرام

بعد از یک ماه کاری شدیداً به جمعه ایی نیاز داشتم که کلی به کارهای خانه ام سروسامانی بدهم و قبل از ظهرش هم کمی بخوابم و یک جمعه ی کشداری باشد که تمام نشود.

دیشب خیلی تلاش کردم که دیر بخوابم و مثل گذشته ها ساعت ١٢-١ بخوابم ، اما ساعت ١٠ که شد در حال چرت زدن بودن و از خستگی رفتم برای خواب و ١٠:١٥ خواب بودم :)) صبح طبق روال هر روزه ٦ صبح بعد از نماز نخوابیدم و صبح هم صبحانه را در حیاط خوردیم و کلی بهمان خوش گذشت، البته ساعت ٧ که همسرم را بیدار کردم برای صبحانه راضی نمیشد صبحانه را در حیاط بخوریم، چون اینجا هنوز صبح ها شدیداً سرد است و با لباس گرم باید صبحانه را میخوردیم ، ولی خب از جایی که من معمولاً در خواسته هایم اصرار میورزم به گونه ایی که دل همسرم به رحم می آید من پیروز شدم.(:<

این اولین جمعه ایی هست که بعد از شاغل شدنم میتوانم به کارهایم برسم، هفته ی پیش که کلاس بودیم، هفته ی قبلش هم مهمان داشتیم و به همین منوال جمعه ها هم پرکار بود.

کلی تمیزکاری خانه را انجام دادم و کلی هم لباس برای اتو کردن و کلی هم لباس دارم که جدا کنم و بدهم بروند و کمی جایم باز شود، یخچال را تمیز کردم و هر چه در طول هفته ی اخیر مانده بود آوردم و با همسرم میل کردیم :)) کمی هم (خیلی خیلی ملایم) آهنگ گذاشتم و رقصیدم ،لاک زدم و کمی به احساسات دخترانگی هایم رسیدم. دیشب هم با همسرم از عقدمان تا کنون را با دیدن عکس و فیلم تجدید خاطرات کردیم ، این کار هر از گاهی واقعاً لازم است و هر دویمان یادمان می افتاد که چقدر در این  پنج سال چیزهایی را از دست دادیم و قدرشان را ندانستیم و یادمان می آمد الان چه چیزهایی داریم و بیشتر قدرشان را بدانیم.

* از فردا ماه رمضان شروع میشود و من شدیداً ناراحت هستم که نمی توانم روزه بگیرم و سخت ترش این است که همکارها هم نمیدانند من باردار هستم و نمیدانم با چه رویی ٣٠ روز ماه رمضان رو بخورم و بهانه جور کنم :)) . مشکل هم اینجاست که دونفرشان اهل روزه نیستند و ظهرها میخواهند غذا گرم کنند و حتی ساعت استراحت را هم توی اتاق می ماند ، من هم اگر دو ساعت یک بار یک چیزی نخورم حالم بد میشود ، از طرفی هم اعتقاد دارم حرمت ماه رمضان و روزه دار واجب است، علاوه بر همکارهای خودم ،اتاقمان با مدیریت برق و برنامه نویسی ربات ها هم مشترک هست و آن دو آقا هم همیشه پشت میز نشسته اند و اینقدر کار دارند که پشت لپ تاپ شان خواب هفت پادشاه می بینند :))

* از روز اول کاری ام به همسرم قول دادم اگر پنج کیلو وزنش را کم کند شیرینی حقوقم یک رستوران فوق العاده ی سلف سرویس مهمانش کنم، یک ماه گذشت و همسرم هم اکنون شدیداً در تلاش کاهش وزن است تا این یک هفته ی باقی مانده ٣ کیلوی باقی مانده ی وزنش را هم کم کند و فقط به عشق کباب، نهار و شامش را کم کرده و حتی دویدن را هم شروع کرده :))

عکس نوشت: 70% صبحانه را من میل کردم و همسرم نیم ساعت پایانی نشسته بود و فقط من را نگاه میکرد. 5 دقیقه یک بار هم از سرما میخواست برود داخل خانه که من نمیگذاشتم. هر از گاهی که زیاد میخورم همسرم من را مهناز خطاب میکند(مهناز شخصیت باردار فیلم دیوار به دیوار) . شمعدانی  هم توسط خودم قلمه زده شده و وقتی گل کرد کلی ذوق کردم و تا چند روز برایش شعر میخواندم."آلاله غنچه کرده :)) " 

نظرات 2 + ارسال نظر
دلژین یکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت 15:39 http://delzhin.blog.ir

سلام مهناز جون چطوووری

سلام عزیزم :))

پری شنبه 6 خرداد 1396 ساعت 14:15

سلام،خیلی خوبه که با وجود بارداری اینقد اکتیو و سرحالی،انشاالله همیشه سالمو شاد کنار همسرت باشی،در ضمن یادآوری خاطرات عقدو عروسی واسه من یکم مایه ی اعصاب خوردیه،امیدوارم یه روزی به جایگاه شما برسم در این زمینه

سلام، ممنون عزیزم
راستش منم اویل همینطور بودم ، در این حد که وقتی سرویس عقدم رو فروختم ناراحت که نبودم، خوشحالم بودم، از بس خاطرات بدی ازش داشتم و دوسش نداشتم، ولی الان تلاش میکنم فقط روزهای خوب یادم بیاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.