یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

اردیبهشت

ساعت 4:15  رسیدم خونه . درست همون ساعت همیشگی که همسرم میرسید.مشغول شام پختن شدم و روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم. چشمهامو بستم .2-3 ماه پیش در نظرم اومد که نهارم رو بار میذاشتم و جلوی تلویزیون خوابم میبرد . یه خواب سراسر هول ازنسوختن غذا و  غذایی که همیشه میسوخت و من ساعت 4 با چشم های پف کرده از خواب زیاد سراسیمه به آشپزخونه میدویدم و میگفتم وای بازم غذام سوخت . همسرم ساعت 4:15 میرسید خانه و با دیدن قیافه ی من که رد بالشت یک طرف صورتم رو قرمز کرده بود میخندید و میگفت تو باز خواب بودی. , و این تقریباَ رویه هر روزه ی من بود در ماه های اول بارداری. و حالا که اواخر 4 ماهگی رو پشت سر میگذارم صبح ها ساعت 6 بیدار میشم و صبحانه و نهار آماده میکنم و کارهای عقب افتاده از دیشب را انجام میدهم و ساعت 8 با همسرم راهی کار میشویم و بین ساعت 4:30 تا 5 برمیگردیم.و من مشغول شام میشویم و خانه را تمیز میکنم و ساعت 10 استارت خواب را میزنم اما مدام به این طرف و آن طرف میروم و کار دارم که ساعت میشود 11 و من در حالی که غش کرده ام ساعت 11:05 نفسهایم سنگین میشود و خیلی زود ساعت 6 میشود.از دیشب استارت خوابم را روی 9 گذاشتم و 10 خوابیدم.

با وجود روزهای پر کار که زود شب میشوند و شب هایی که زود صبح میشوند سعی میکنم زندگی را برای خودم زیبا و جذاب نگه دارم.انقدر که از این روزهای اردیبهشتی و خانه ام لذت میبرم هیچ زمان دیگری نبرده ام.

کمی برای دختر مذهبی مثل من کار کردن توی محیط مردانه سخت است . وقتی صبح تا بعد از ظهر توی اتاقی هستم که 4 مرد دیگر آنجا همکارم هستند و من نمیخواهم آدم خشک و سردی به نظر برسم و از طرفی دوست ندارم خیلی هم با آقایون صمیمی شوم و مدام صدای خنده هایمان بیاید. شاید طرز تفکر من به نظر خیلی ها اشتباه باشد اما الان که سر کار هستم مدام حرف مادرم یادم می آید که یک زمانی در مدرسه ایی تدریس میکرد که همه ی دبیران و مدیرش مرد بودند و آخر سال مدیر مدرسه به مادرم گفتم اگر همه ی  خانم ها مثل شما باشند هیچ مردی به انحراف نمی افتد. البته که من هیچ وقت مثل مادرم نبودم و نیستم چون از دو دهه ی کاملاً متفاوت هستیم.ولی تلاشم را برای خوب بودن در زمان خودم میکنم.

حالا که نوشتن را شروع کردم دیدم که چقدر حرف دارم برای زدن. دوست دارم روزانه هایم را ثبت کنم. کمی باید از وسواس خانه داری بزنم و نوشتن روزهایم را پر رنگ تر کنم.

توضیح عکس: بسته های رنگی رنگی ام 2-3 هفته پیش رسیدند. برای خودم از طرف همسرم عیدی خریدم :))  و از آن روز من پر از ذوق و انرژی شده ام. مخصوصاً پلنر ام که همیشه و همه جا با خودم میبرم از بس که دوستش دارم. از جایی که همسرم اجازه نداد دکمه های کیبورد لپ تاپش را گل گلی کنم ، کیبورد کامپیوتر را از گنجه بیرون کشیدم و 2-3 ساعتی مشغول تمیز کردن دکمه هایش شدم و بعد اینطوری خوشکلش کردم.اصلاً یکی از انگیزه هایم برای نوشتن همین کیبورد است. اون شکلات ها هم هدیه ی روز کارگر به ما بود و جعبه ی شکلاتی که گرفتم اولین چیزی بود که از کار با خودم به خانه آوردم.

پ.ن : این نوشته در ساعت 6 بعد از ظهر دیروز شروع شد و هم اکنون در ساعت 7:20 صبح به پایان رسید. از بس که وسطش کار واسم پیش اومد . پس ببخشید که فقط خاموش میخونمتون.

نظرات 5 + ارسال نظر
x سه‌شنبه 2 خرداد 1396 ساعت 10:04 http://malakiti.blogfa.com

چه کیبورد قشنگی :)) منم عاشق این مدل خلاقیت های رنگی رنگی هستم
دست راستت رو سر ما ٬ خیلی دوست دارم زندگیم نظم بگیره ٬ یه شب‌ساعت ۲ میخوابم ٬ یه شب ۳ یه شب ۴ !!! زود بیدار شدن صبح هم که غیرممکنه!

دکتر حلت میگه اگه کاری رو ٢١ روز انجام بدین اون کار میشه عادت همیشگی شما
امتحان کن :)

پری جمعه 22 اردیبهشت 1396 ساعت 18:10

سعیمو میکنم...شمام تند تند وبلاگتو اپدیت کن بخونم حالم خوب بشه.

چشم حتماً دوست خوبم

نگین چهارشنبه 20 اردیبهشت 1396 ساعت 12:01

چه قدر خوشحالم برات عزیزممم
همیشه پیش امین ازت تعریف میکنم و میگم واقعا دل بزرگی داری و خیلی پر تلاشی
خیلی وقتا که ناامید شدم به تو فکر کردم و به انگیزه و امیدت:)
مرسی بابت این حس خوبی که بهم میدی

بسته های رنگی هم که عالیههه :دی من قبل اینکه بیام چین یه دفتر رنگ کردنیشو و برگه های خشگل ازش خریدم و اینجا کلی باهاشون حال میکنم و حالمو خوب میکنم :دی

ممنون نگین جون
خدا رو شکر که انرژی مثبتم رو میتونم منتقل کنم
منم توفهرست خریدهام دفتر رنگ کردنیش هست، فکر کن توی محیط کار ببرم نقاشی کنم :))

پری سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1396 ساعت 23:18

آخه شرایط زندگیم حالمو بد میکنه،منو شوهرم باهم دوست بودیمو عاششق هم بودیم،واسه همین قبل از عروسیم کور بودمو همه ی شرایط(از جمله زندگی مادرشوهر بیوه ام کنار ما) رو پذیرفتم که چقداشتباه کردم.واسه همین زندگی رو دوست ندارم

همه ی ما اول زندگی مشکلات زیادی داریم، چون شرایط زندگی قبل و بعد از ازدواج واقعاً متفاوته و عادت کردن به این شرایط سخت و نیاز به زمان داره ، قبول دارم که شاید زندگی با مادر شوهرت خیلی سخت باشه ، ولی پذیرفتیش و الان وقت جا زدن نیست ، کارهایی که خوشحالت میکنه رو توی اولویت بذار تا کم کم اونچیزایی که حالتو بد میکنن کمرنگ بشن

پری یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 ساعت 09:09

سلام.من تازه وبلاگ شما آشنا شدم.خوشبحالت اینقد انگیزه داری و از خریدن چیزای گل دار خوشحال میشی.من تازه عروسی کردمو اصلا انگیزه ای واسه زندگی ندارم.همه چیز بنظرم خسته کننده و تکراریه

سلام. این اصلاً خوب نیست دوست من . از بهترین روزهات لذت ببر. سعی کن چیزهای کوچیک و بزرگی که خوشحالت میکنن رو توی زندگیت پر رنگ کنی.نذار کسی حالت رو بد کنه. به خودت اهمیت بده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.