یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

آسمان شب



امروز خدا را شکر روز مفیدی برایم بود و از آن روزهایی بود که پایانش برایم لذت بخش بود ,و در اوج خستگی یک لبخند گوشه ی لبم جا خوش می کند. از کارهای خانه شستن گاز و آشپزخانه که عموماً وقت گیر و خسته کننده است تمام شد و از کارهای خودم کار کردن انگلیسی به حد رضایت بخشی انجام شد و طلسم فرانسه هم شکسته شد و بالاخره هرچند اندک شروع کردم.ورزش هم که درست راس ساعت دیروز انجام شد و اینترنت و تلویزیون به حد قابل توجهی کاهش پیدا کرد . خواندن سوالات تخصصی برای مسابقه ی جدید هم انجام شد. همه ی این ها کافی است که حالم عالی باشد 

تصمیم داشتم داستان نویسی را هم از امشب شروع کنم اما احساس کردم انرژی لازم برای شروع نوشتن را امشب ندارم .ولی انشالله ایشان هم به زودی آغاز خواهند شد. و کار دیگری که تصمیم دارم شروع اش کنم بازگشت به عشق قدیمی... نجوم... بله... در یک مجله ی اینترنتی درخواست فرستادم برای کار . البته که هیچ گونه حقوقی ندارد اما راستش بودن در یک گروه نجومی برایم خیلی ارزشمند است. تصمیم داشتم در این شهر کوچک یک مرکز نجوم برپا کنم که متاسفانه به دلیل عدم تسلطم بر روی کار با تلسکوپ حدود یک سالی است که سعی میکنم خودم را بزنم به کوچه علی چپ که مثلاً خیلی درگیر هستم و فراموشم میشودکه باید برای نجوم این شهر کاری کرد. اوایل امسال بود که صحبت هایش را با آقای شهردار کردم و ایشان هم شدیداً استقبال کردند اما متاسفانه خودم پیگیر نشدم، طبق معمول عادت بد من که ترس از انجام کاری که همیشه فکر کردم سخت است. کار با تلسکوپ در ذهن من یک کار خیلی سخت و پیچیده است، برای همین بعد از حدود 10 سال هنوز می ترسم سراغش بروم.

آگهی فراخوان نیرو این مجله ی اینترنتی را چند هفته ی پیش دیده بودم و اعتنایی نکردم. اما وارد کانالشان شدم و هر بار فقط کانال را باز میکردم که نوشته هایش جدید باز نشوند. تا اینکه در حین گذر از کانالشان یک عکس دسته جمعی از این گروه دیدم و دلم پرکشید برای دورهمی های نجومی. برای رصد... به نظر من اگر کسی یک بار رصد آسمان شب آن هم در دل کویر را تجربه نکرده باشد تمام عمرش را به هیچ گذرانده... زمانی که مجرد بودم به طور متوسط سالی یک رصد را تجربه میکردم اما بعد از ازدواج آنقدر افکار محتاط مآبانه ی  همسرم غالب بود، من هم تهی خالی کردم و الآن باور اینکه یک شب هایی در دل کویر با یک گروه جوان به رصد آسمان می نشستیم به نظرم خیلی کار خطرناکی است. از خطر های طبیعی گرفته تا انسانی. اما اگر منطقی باشم آنقدر که خبر کشتار آدم ها را در جاده و خیابان میشنوم هرگز نشنیدم که دختر جوانی که برای رصد آسمان شب طعمه ی سگ و شغال و گرگ ها شد 

برای همین تصمیم گرفتم نجوم را دوباره از سر بگیرم. ستاره ها و آسمان شب یکی از همان چیزهایی است که حالم را عالی میکند.

اگر در کارخانه ی همسرم هم استخدام (البته استخدام که یک کلمه ی مسخره است ، قرار داد 6 ماهه ) شوم دنیا برایم گلستان میشود.

+مایه ی تاسف  است که بعد از گذر بیش از 4 سال  از ازدواجمان علاقه ایی به بچه دار شدن ندارم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.